فیروزه صابر از تجربه هدی صابر در ”طرح توسعه مهارتهای پایه در حاشیهنشینهای زاهدان“ میگوید*
به نام خدا و باسلام خدمت همه دوستان و به یاد آقای مهندس (سحابی)، هاله و هدی و همه کسانی که جایشان خالی است و به قول هدی، کسانی که خرداد را کیفی کردند. وقتی دوستان من را دعوت کردند تا در اینجا یادی از هدی داشته باشم، فکر کردم خوب است که وجه اجتماعی هدی مطرح شود. چون هدی چند وَجهه بود، وجه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی داشت و وجه اجتماعیاش در سالهای آخر عمرش خیلی پررنگ شده بود. فکر کردم یکی از تجربههای خوبش را در چند سال اخیر به شما بگویم. طرحی که آموختههایی مفید برای دیگران داشته است. هدی دو طرح را در سال ۸۷ شروع کرد. یکی از آنها ”طرح توسعه مهارتهای پایه“ و دیگری ”طرح تشکیل گروههای کارآفرین و آموزش بانکپذیری در حاشیهنشینهای زاهدان“ بود. کارفرمای این طرح سازمان عمران وزارت مسکن و خانه پژوهش نواندیش (یک شرکت خصوصی که در آن زمان هدی مدیرعامل آن بود) بودند. خود هدی هم مدیریت پروژه را به عهده داشت و زمانی که به زندان آخر رفته بود، طرح هم تقریباً تمام شده بود.
اما من چون در این طرح، به خصوص در قسمت آموزش آن دخیل بودم و علاوه بر آن سالها با هدی، علاوه بر رابطه دوستی و خواهر و برادری، رابطه کاری نزدیک داشتیم، این طرح برای من آموختههای فراوانی داشت و برای کسانی که میخواهند فعالیت اجتماعی داشته باشند میتواند بسیار موثر باشد.
۱. داشتن مبنای تئوریک
یکی از ویژگیهای آن طرح این بود که پایه تئوریک داشت. نمیدانم چند نفر از این جمع تا به حال سری به حاشیهنشینهای شبیه به زاهدان رفتهاند. پیشنهاد میکنم که دوستان، خصوصاً شما که کار اجتماعی میکنید بروید و از نزدیک ببینید. حاشیهنشینهایی که من خدمتتان میگویم، جایی هست که همه با هم زندگی میکنند. برخی ساکنان در اعتیاد و فقر مطلق و شرایط بسیار نامناسب هستند. طرح هدی این بود که ۹۰۰ جوان را پرورش دهد تا آموزش فنی و حرفهای ببینند با این هدف که به اشتغال، خوداشتغالی و شرایط کسب و کار برسند. شرایط بسیار سختی بود. ولی در همین شرایط هم یک مدل تئوریک داشت. از آنجایی که رشته خودش هم اقتصاد بود، قبل از ورود به طرح یک مدل اقتصادی طراحی کرده بود و به همین دلیل قبل از اینکه وارد این مرحله از آموزش شود، یک کار پژوهشی در مورد مزیتهای اقتصادی و فرصتهای کسب و کار در استان سیستان و بلوچستان، زاهدان و هشت حاشیهنشینی که موضوع اصلی طرح بود انجام داد.
۲. تیم حرفهای
مورد دوم، تیم حرفهای بود. او یک تیم حرفهای، از استادان بنام و کارشناسان قوی این حوزه تشکیل داد و قبل از اینکه شروع کنند، آنها را به یک سفر به این مناطق برد. چون بسیاری از آنها قبلاً به آنجا نرفته بودند و این مهم بود که بتوانند فضا را از نزدیک لمس و درک کنند. حتی گروهی از جوانان را که قرار بود به این طرح بروند، قبل از آن با گروه دیگری که در تهران بودند و قبلاً روی این مناطق کار کرده بودند آشنا کرد، با آنها جلسه گذاشت تا بچهها بدانند چطور با حاشیهنشینها برخورد کنند و چگونه در محیط آنجا دوام بیاورند و تحمل کنند و با مردم دیالوگ برقرار کنند. بنابراین یک سفر دو روزه گذاشت تا هم این جوانان و هم بعضی اساتید یک مطالعه میدانی هم داشته باشند و مطالعهشان صرفاً کتابخانهای نباشد.
۳. غلبه بر جو بیاعتمادی
موضوع بعد، غلبه بر جو بیاعتمادی بود. واقعیت این بود که آنجا قبلاً چند پروژه از طرف چند سازمان و بانک جهانی که اسپانسر بودند، نصفه مانده و رها شده بودند. بنابراین یک جو کاملاً بیاعتماد در میان مردم وجود داشت که این مسئولان ما را رها میکنند، کار را نصفه میگذارند و به سرانجام نمیرسانند. من به یاد میآورم در جلسه پرزنتیشن طرح که همه مسئولان محلی زاهدان هم در آن شرکت کرده بودند، خود مدیران میگفتند فایده ندارد، مردم انگیزه ندارند و همراه نمیشوند، تا به حال چند طرح شروع شده و به سرانجام نرسیده است. هدی آنجا اصرار میکرد که شما این طرح را جلو ببرید، ایجاد جو اعتمادسازی و خودانگیختگی در میان مردم را به عهده ما بگذارید. شرایط بسیار سختی بود تا قبول کنند.
۴. حضور مداوم
نکته بعدی حضور مداوم بود. هدی معتقد بود مردم ما ذهنشان دیداری است، یعنی همه چیز را باید با چشم ببینند. حالا هر چه به مناطق محرومتر بروی، این حالت بیشتر میشود. به همین دلیل تیم باید در همه اجزا و فرایند طرح حضور دائم داشته باشد. خودش هم در کل زمانی که مدیر پروژه بود، بیشتر اوقات در زاهدان و میان مردم بود. این بسیار مهم بود که چقدر به مردم اهمیت میداد. یکی از مراحل کار این بود که این ۹۰۰ جوان برای آموزش فنی و حرفهای بروند. بخشی از اینها به آموزشگاه فنی و حرفهای دولتی و بخشی به آموزشگاه فنی و حرفهای خصوصی میرفتند و از ۶۰ تا ۲۵۰ ساعت باید آموزش میدیدند. بخش عمدهای از آنها به آموزشگاه خصوصی میرفتند و هدی باید با آنها قرارداد میبست که سر کلاس بنشینند. یک نکتهای که هدی روی آن تأکید داشت، تلقی نکردن آنها به عنوان شهروند درجه دوم بود. چون کسانی که به این حاشیهنشینها میرفتند نوعی نگرانی داشتند. خاطرم هست، زمانی که میخواستیم بخشی از این آموزشها را در محل بگذاریم، وقتی به دانشگاه زاهدان رفتیم تا با اساتید برای آمدن به آنجا صحبت کنیم میگفتند برای ما محافظ شخصی هم میگذارید یا نه. یعنی آنقدر میترسیدند که با این افراد تعامل کنند. به طور کلی چون این مناطق، مناطق مستعد قاچاق و اعتیاد است، همه از این مناطق میترسند. اما هدی تأکید داشت که با این مردم باید درست مثل یک شهروند عادی که میخواهد در کلاسی ثبت نام کند و باید شهریه بپردازد برخورد شود و کوچکترین بیاحترامی نباید صورت بگیرد. این جزئی از قرار و تعهد متقابل بود. این حضور مداوم باعث شد یک رابطه عاطفی بین مردم و این تیم، خصوصاً هدی ایجاد شود.
۵. مرز بین کار حرفهای و دیگر فعالیتها
هدی یک مرز برای کارهایش داشت. درست است که خیلی سیاسی بود، ولی در کار حرفهای اصلاً عنصر سیاسی را دخالت نمیداد. خاطرم هست یکی از جوانهایی که هدی را شناخته بود، به من گفت که من از آقای صابر خواستم سیدی کلاسهای قرآن حسینیه ارشادش را به من بدهد ولی نداد. من سراغ هدی رفتم ولی هدی گفت مطلقاً امکان ندارد. با اینکه آن کلاسها، کلاسهای قرآن بود، ولی حاضر به این کار نشد، چون نمیخواست مرز بین کار حرفهای و دیگر فعالیتهایش مخدوش شود.
۶. استفاده از ظرفیتهای بومی
نکته دیگر استفاده از ظرفیتهای بومی است. یک تیم کارشناسی به آنجا رفتند، ولی یک سری نیروی اجرایی و کارشناس آنجا، در کنار این تیم پرورش یافتند. حتی برای این تیم هم خیلی تلاش کرد و برایش مهم بود که چه کسانی آموزش میدهند. در روزهای آخر اسفند ۸۹ که به مرخصی آمده بود، چند نفر از نیروهای بومی آنجا که آموزش دیده بودند به تهران دعوت شدند تا هم آموزشهای دیگری ببینند و هم بازدیدی داشته باشند. خود هدی از دکتر پیران، دکتر مدنی و چند نفر دیگر خواست تا به آنها آموزش دهند. یعنی برای آن چند نفر که از دورافتادهترین نقاط کشور آمده بودند، در این حد اهمیت قائل بود که از چنین اساتید برجستهای استفاده کند. دلش میخواست بهترین و حرفهایترین را برای آنها قرار دهد و حتی قبل از آمدنشان جلسهای ترتیب داده بود تا در مورد برخورد با این افراد اساتید را راهنمایی کند. همان افراد تبدیل به تسهیلگرانی شدند که امروز در منطقه خودشان نهادی ترتیب دادهاند که کار را ادامه دهند.
۷. تقویت روحیه جمعگرایی
نکته بعدی تقویت روحیه جمعگرایی بود. اینکه یک نفر مدیر باشد، یا یک عده از تهران بیایند و کار کنند مهم نبود. مهم این بود که با بهترین نیروهای محلی که میتوانستند در این زمینه موثر باشند تعامل برقرار کرد. اول از همه هم با مولویها شروع کرد. مولویها در آن منطقه بسیار تأثیرگذار هستند. از این ۹۰۰ نفر، ۶۵ نفرشان زنان بودند. بیشتر این زنان و خصوصاً دختران جوان امکان این را نداشتند که رفت و آمد کنند، سر کلاس بروند و به خصوص اینکه برای کلاس به شهر بروند. هدی با مولوی عبدالحمید و دیگر مولویها در نمازخانهها و مکتبخانهها جلساتی داشت تا آنها اجازه دادند این دختران به کلاس بروند. با شهردار محلهها، رابطین بهداشت، با خود اهالی در مساجد و... ارتباط برقرار کرد. به نوعی همه در پیشبرد این طرح ایفای نقش داشتند. این طرح کوچک بود و جامعه هدف آن در حد استان نبود و همین ۹۰۰ نفر بودند.
۸. تدبیر در برخورد با تضاد شیعه ـ سنی
نکتهای که باید توجه داشت، بحث قومیتگرایی و تضاد شیعه و سنی در آن مناطق است. در این طرح هدی تدبیری به خرج داد که بخشی از کلاسهای محلی در مساجد و مکتبخانهها تشکیل شود. در نتیجه افراد شیعه و سنی در رفت و آمد با هم بودند. خاطرم هست استاندار اسبق سیستان و بلوچستان که قبل از اجرای این طرح استاندار بودند، به من میگفت من در زمان استانداری خودم خیلی تلاش کرده بودم که رابطه شیعه و سنی زیاد شود. ما خیلی نتوانستیم در سطح استان موفق باشیم. ولی هدی در حد طرح خودش نسبتاً موفق بود. خیلی ظریف، خاموش و بدون اینکه پرچمی بلند کند، موجب برقراری این ارتباط شد، طوری که حتی خودشان هم به تدریج متوجه شدند که چگونه با هم تعامل و ارتباط برقرار کردهاند.
۹. درک چالشهای طرح
نکته بعدی درک چالشهای طرح و کمک به رفع آن بود. اول از همه اینکه این ۹۰۰ نفری که میخواهند آموزش فنی و حرفهای ببینند، اصلاً مهارتهای اجتماعی را بلد نیستند. بنابراین خارج از مفاد این قرارداد به این نتیجه رسید که باید یک سری کلاسهای آموزش مهارتهای اجتماعی در محل برای آنها بگذارد. آداب شهروندی، کار گروهی و تیمی، ارتباط با خانواده، مدیریت خانواده، فرهنگ کار، اینکه چگونه باید کار کنند، چگونه باید از استعدادهای خودشان در کار استفاده کنند و... از جمله چیزهایی بود که در این کلاسها آموزش میداد. بعد آنها توانستند در رشتههای مورد علاقه خود وارد شوند و آموزش ببینند.
یکی از چالشهای جدی حضور زنان بود که اصلاً اجازه داده نمیشد و این موجب برگزاری جلسات و نشستهای مقدماتی زیادی در ابتدای طرح شد. مورد دیگر مسئله ایاب و ذهاب بود که هزینه آن را نداشتند. هدی خارج از طرح با شرکت واحد اتوبوسرانی قراردادهایی بست که این افراد را به موقع جابجا کنند. مسئله دیگر این بود که اصلاً فرهنگ مدیریت زمان نداشتند. زمان را حس نمیکردند و خیلی جالب بود که هدی که یک ویژگی بارزش نظم خشک او بود که حتی باعث اذیت شدن بعضیها میشد، این نظم را در فرهنگ آنها جا انداخت. یادم است که با یکی از رانندگان اتوبوس، وقتی میخواست قرارداد ببندد جلسهای داشت که ساعت ۳ بود. ساعت درست ۳ و ۳ دقیقه شد که هدی به من گفت بلند شو برویم. گفتم هدی اینجا زاهدان است، این هم یک راننده اتوبوس است و خیلی داری سخت میگیری... همان موقع دیدیم آقای راننده دوان دوان آمد. هدی به او گفت ما داشتیم میرفتیم. برای من جالب بود که همه این رانندهها، در طول اجرای طرح سر ساعت میرفتند و میآمدند ، با وجود اینکه تا قبل از آن هیچ سابقه ذهنی در مورد چنین نظم و ترتیبی نداشتند.
بنابراین میبینیم که به عنوان یک مدیر پروژه، چالشها را درک میکرد و معتقد بود که خود تیم اجرایی باید این چالشها را حل کند. از سایر ذینفعان توقع نداشت، این نبود که بگوید این کار وظیفه کارفرما است و ما الآن باید آن را تعطیل کنیم یا متوقف کنیم.
۱۰. پیریزی رشتههای نوین آموزشی
یکی دیگر از موارد این بود که یک سری از رشتههای آموزشی آنجا را که مناسب با شرایط اقلیمی آن ناحیه بود، خود هدی پیریزی کرد و طرح آن را در سازمان فنی و حرفهای به ثبت رساند. برای مثال یکی از این رشتهها، ذبح بود. مردم این ناحیه معتقدند ذبح باید جلوی چشم باشد و خون باید دیده شود. این باعث میشد خیلی آلودگی در محیط ایجاد شود. هدی این را به گونهای تنظیم کرد که این ذبح در شرایط مناسب بهداشتی و پشت شیشه باشد که هم آلودگی ایجاد نکند و هم مردم بتوانند ببینند. خود این آموزشهایی میخواست که سازمان فنی و حرفهای آن را تقبل کرد و بعد هم از طریق هماهنگی با کشتارگاه منطقه، این آموزشها را دادند.
۱۱. دغدغهی تداوم عملی طرح
موضوع بعدی تداوم عملی طرح بود. زمانی که خودش بیرون بود آن را دنبال میکرد. در زندان که بود، ده دقیقه از بیست دقیقه زمان ملاقات را ما صرف گزارش دادن وضعیت زاهدان می کردیم. به جزئیات هم بسیار توجه داشت، حتی زمانی که حال روحی مساعدی هم نداشت، فرض کنید یکی دو نفر را اعدام کرده بودند، اول ملاقات در مورد آنها صحبت میکرد و بعد میپرسید فلانی گواهینامهاش را گرفت؟ فلانی کلاسش را تمام کرد؟ یعنی در سختترین شرایط این دغدغه تداوم را داشت.
۱۲. مستندسازی
نکته بعدی مستندسازی بود. هدی مرتباً در حال این کار بود و از همه تیم هم میخواست در طول فرایند طرح مستندسازی کنند و به همین دلیل ریزترین جزئیات طرح نوشته شده و در دسترس هست. نکته جالب اینجاست که همان زمانی که هدی در زندان بود و حدود هفتاد درصد بازجوییهایش در مورد همین طرح زاهدان بود، یک بار با کارفرمای وقت که جلسه داشتیم، میگفت از بین همه طرحهایی که با سازمان ملل یا بانک جهانی داشتیم، این طرح، تنها طرحی است که تمام شده، پایه تئوریک و مدل داشته و ما وقتی به اجلاسهای جهانی میرویم، به واسطهی این بروشورهایی که شما به ما دادهاید با افتخار ظاهر میشویم. از یک طرف بازجویی به خاطر زاهدان و یک طرف کارفرمای دولتی این گونه از آن استفاده میکرد.
۱۳. فراوظیفهای عمل کردن
نکته دیگر، فراوظیفهای عمل کردن بود. یعنی خودش را محدود و محصور به مفاد قرارداد با دولت نمیکرد. در حدود شش ماه آخر طرح گفتند که چون بانک جهانی تحریم کرده است، یکی از این قراردادها لغو میشود و تا هر جا که انجام دادهاید تمامش کنید. وقتی هدی به مرخصی آمد، بخشی از وقتش را صرف جمع کردن یک منبع مالی از خیرین کرد و کار را تمام کرد. یعنی خودش را مقید به قرارداد نکرد و متوقف نشد.
۱۴. تبدیل طرح به نهاد
افق فکریاش این بود که این طرح تبدیل به نهاد شود. گروهی از جوانانی که در این طرح همکاری میکردند آن را جلو بردند و جالب است بدانید که بالاخره این نهاد شکل گرفت. در طول این چند سال، با افرادی که آموزش دیده بودند ارتباط برقرار شد و امسال به مناسبت مبعث، نهادی افتتاح شد و الآن اهالی آنجا و کسانی که آموزش داده شدند مدیریت آن را به عهده دارند، از طرف خیرین منابع مالی داده شده، مکانی در اختیارشان گذاشته شده و بخشی از آن ۹۰۰ نفر که زنان سرپرست خانوار هستند و هنر سوزندوزی دارند در آن مکان مستقر شدهاند و تولید میکنند، تولیداتشان قرار است در سطح فراملی و فرامحلی به فروش برسند و در این مکان برای بچههایی که جوانان آینده این منطقه هستند کلاسهای کامپیوتر، سفال و کلاسهای دیگر ترتیب دادهاند و بسیاری از ذینفعانی که در جریان این طرح فعال بودهاند، امروز هم با این نهاد پیوند خوردهاند و کار را ادامه میدهند.
به هر حال اینها درسآموختههای طرحی اجتماعی بود که مسلماً اگر امروز خود هدی حضور داشت، نهادی مستحکمتر برای آن ترتیب میداد، ولی بضاعت ما در این حد بود که بتوانیم حداقلهایی که او به دنبالش بود را جمع کنیم و با یاری جوانانی که در آنجا کمک میکنند و جوانانی مثل شما بتوانیم چنین حرکتها و طرحهایی را ادامه دهیم و این ویژگیها را که در انسانی بود که خیلی جدی به دنبال کار کردن چند جانبه روی این پروژه اجتماعی بود، شاهد باشیم. خیلی ممنون از وقتی که در اختیار من گذاشتید. ³
*متن حاضر، سخنرانی خانم فیروزه صابر در جمع دانشجویی بزرگداشت هدای صابر در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ میباشد. ضمن تشکر از برگزارکنندگان این مراسم، متن پیوست با ویراست جزئی توسط یادنامه ارائه شده است.