فیض اله عرب سرخی
منبع: کتاب "وارسته از بند" (خاطرات همبندیان هدی صابر از بند 350 اوین)
مرحوم «هدی صابر» را دورا دور میشناختم، اما فرصت دیدار حضوری نیافته بودم. وقتی نیمهی دوم سال 89 به بند 350 منتقل شدم، برای اولین بار او را دیدم و با استقبال گرمش مواجه شدم.
بلافاصله پیشنهاد نشست و گفتوگو را مطرح کرد و من هم استقبال کردم منتهی برای عمومیتر شدن گفتوگو، پیشنهاد حضور تعدادی از دوستان دیگر را هم مطرح کردم و نهایتاً قرار شد این گفتوگو را چهار نفره یعنی علاوه بر خودمان، از عزیزان عمادالدین باقی و عبدالله مومنی هم دعوت کنیم.
به هر حال اولین جلسه تشکیل شد و با پیشنهاد من نقد اصلاحات در دستور کار قرار گرفت و این جلسات تکرار شد.
فکر میکنم پنج یا شش جلسه برگزار شد و هر یک از دوستان نظرات خود را مطرح کردند و یک به یک مورد بحث قرار گرفت. من در این یادداشت کوتاه بنای پرداخت به محتوای بحثها را ندارم، اما آنچه اهمیت داشت و دارد و حتماً مورد تایید برادرانم باقی و مومنی هم هست، روش و رویکرد مرحوم صابر با اصل مسئله بود.
1. مرحوم صابر به گفتوگو سخت باور داشت و معتقد بود که زندان فرصت خوبیست که دوستان باید از آن استفاده کنند تا هم فاصلهها پر شود و هم با انجام گفتوگو، به جمعبندیهای مشترک برسند که محصول دور بودن و عدم گفتوگو است.
2. مرحوم صابر فردی جدی و خودساخته بود به نحوی که گاهی این جدی بودن باعث انتقاد به ایشان میشد. حتی وقتی قرار بود ورزش کند یا حتی در جمع سرودی و شعری بخواند، آنقدر جدی رفتار میکرد که برخی یادآور میشدند که این امور میتوانند تفننیتر و تفریحیتر انجام شوند. ولی آن مرحوم تا آخر بر شیوهی خود پایبند بود و بعضی از کارها و روشهای معمول و عمومی را سوسولبازی میخواند.
3. در برگزاری این جلسات و تعقیب و تشکیل آن و پیگیری مباحث هم همانقدر جدی بود و بعضاً از دوستان به خاطر تعلل در حضور گله میکرد.
4. جدیترین بخش جلسه طرح دیدگاههای ایشان بود که با دقت و فکر فراوان تنظیم کرده بود و در جلسه ارائه کرد و با چالش فراوان روبرو شد. اما به واقع سودمند و قابل استفاده بود. از آن جلسه من هم یادداشت برمیداشتم اما واقعاً به دقت و نظم و پشتکار ایشان غبطه میخوردم. به هر حال این جلسات برگزار و بحثها انجام شد، ولی آنچه برای من ماندگار شد دوستی صمیمانهای بود که تا ایامی که ایشان در زندان حضور داشت، ادامه یافت.
5. آنچه از ویژگیهای ایشان برشمردم آنقدر مشهود و واضح بود که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق زندانیان در مورد ایشان نظر مشترک داشتند. به حدی که برخی نقدشان به مرحوم این بود که بیش از حد جدی است و زندگی را بر خود و دیگران سخت میکند.
6. و در پایان خاطرهی آخرین دیدارم را بازگو میکنم که وقت اذان مغرب روز جمعه بود. برای تجدید وضو رفته بودم که ایشان را هم در حال وضو یافتم. کمی چهره اش زرد شده بود (شاید به دلیل اعتصاب غذا).
به ایشان عرض کردم که صورتت زرد شده و چشمانت گود رفته است مراقب باش اعتصاب غذا مشکلی برایت ایجاد نکند. با آرامش گفت نه مراقب هستم و اگر فکر کنم مشکل ایجاد میکند، اعتصابم را میشکنم. با هم به سوی نمازخانه رفتیم و دیگر ایشان را ندیدم. نیمههای شب دچار حملهی قلبی میشود (ایشان در طبقهی پایین بودند و شبها درب طبقه قفل بود وترددی بین دو طبقه نبود) و ضمن انتقال به بهداری زندان و برخورد نامناسبی که با ایشان صورت گرفت، بالاخره در مرتبهی دوم ایشان را به بیمارستان منتقل کردند که فرصت درمان اصلی از بین رفته بود و روز یکشنبه صبح من و سایر دوستان خبر درگذشتش را دریافت کردیم.
روحش شاد و یادش گرامی.