مناجات حضرت علی(ع) در مسجد کوفه
جلال یوسفی
پذیرش خدا بدون تلاش برای فهم و تبیین رابطه انسان با او، او را به موجودی صرفا ذهنی تبدیل میکند که تاثیرش همواره در هالهای از ابهام و تاریکی است. انسانها به هنگام پذیرش هر مفهوم متافیزکی و یا هر مفهوم غیر محسوس و غیر مادی سعی در توجیه چرایی و تاثیر آن در زندگی خود دارند که خدا نیز از آن مستثنی نیست. البته از دیدگاه ادیان ابراهیمی پذیرش خدا امری فطری و همگانی است که برای شکوفایی و تکامل نیازمند آموزش است. علیرغم چنین گزاره عامی، هنگامی که به تاریخ این ادیان نگاه شود سراسر با یک تکثر روبرو هستیم. در این نوشتار میخواهیم به بیان مولف باب بگشا مرحوم شهید صابر در مورد رابطه انسان با خدا بپردازیم. و در پی آن با تبیین ارائه شده از جانب وی، مناجات حضرت علی(ع) در کوفه را مورد مطالعه قرار دهیم.
تاریخ بشر از تاریخ ادیان و مذاهب جدا ناپذیر است هرچند که طبیعتا این همانی نیز وجود ندارد. ادیان و مذاهب از یک هسته مرکزی برخورداراند که غالبا شامل مفاهیمی غیر محسوس و غیر مادی است؛ بعضا این مفاهیم، مافوفق طبیعی یا الهی هستند. محسوسات و مادیات و بسیاری از نامحسوسات در سیطرهی این هسته قرار دارد. البته این مفاهیم و نیز شدت، ضعف و چگونگی سلطه و سیطره آنها بر سایر حوزهها در میان ادیان و مذاهب گوناگون، متفاوت است. مهمترین و در دسترسترین مُدرِک خود انسان است که مجموعهای از محسوسات و نا محسوسات است. از اینرو پیروان ادیان و مذاهب سعی در تبیین رابطه خود با هستهی مرکزی مذکور دارند. هستهی مرکزی ادیان ابراهیمی مفهوم خدا و توحید است که باید رابطه انسان با آن مشخص گردد. اگر از منظر تاریخی نگاه کنیم خود واژه ادیان گویای تکثر است. هدف این مقاله ورود به چنین مباحثی نیست، قصد آن است که رابطهی انسان با خدا از منظر مولف باب بگشا بیان شود.
شهید صابر هموراه بر مطالعهی چهار متن تاکید داشت که شامل هستی، تاریخ، خود (انسان) و کتاب آخر (قرآن) بود. در زمان حیاتش دو اثر در دو متن از خویش بجا گذاشت. ابتدا تاریخ معاصر ایران را تحت عنوان «هشت فراز، هزار نیاز» تبیین کرد و سپس وارد متن کتاب قرآن شد و در مباحثی با عنوان «باب بگشا» درک و دریافت خود از این متن را بیان نمود.
از آنجایی که توحید مقدم بر کتاب است، طبیعتا باید از طریق آن به کتاب ورود کرد. البته این تقدم به معنای فهم کامل یک دیندار از توحید پیش از ورود به کتاب نیست، بلکه از منظر دینداران فهم از توحید در مواجهه با کتاب، در مسیر تکامل قرار میگیرد. از آنجا که از منظر یک دیندار مسلمان ذات الله دست نایافتنی است پس بر خود لازم میداند دائم در پی افرایش درکش از توحید باشد و مهمترین مرجع برای این موضوع قرآن است. مرحوم هدی صابر نیز با این نحوه نگرش، به متن کتاب قرآن رجوع میکرد.
در این مقاله سعی شده است تا نکات کلیدی و شاکلهی فکری مرحوم صابر در مورد تلقی مذکور بیان شود. سپس با استفاده از صورتبندی ارائه شده توسط او مناجات حضرت علی(ع) در کوفه بازخوانی میشود. بخش اول به بیان دیدگاه مولف باب بگشا اختصاص دارد و بخش دوم متعلق به فهم این مناجات با دیدگاه معلم شهید است.
شهید صابر در طی سالهای 1387 تا 1389 در حسینه ارشاد مباحث «باب بگشا» با زیر عنوان «ضرورت رابطه صاف دلانه، مستمر، همه گاهی و استراتژیک با خدا» را بیان نمود. وی برای برگزاری این جلسات برنامه منظمی داشت. قرار او بر ارائه مباحث در سه سطح پیشا تبیین، تبیین و پسا تبیین بود که در چهار فصل زیر مطرح گردد:
الف) لوازم ورود به بحث اصلی
ب)داشتهها و کاراییهای خدا
پ)چگونگی رابطه انسان با خدا
ت)خروجی این رابطه
فصل اول در واقع شامل مباحث پیشا تبیین و عبور از این فصل به فصل تبیین است. فصل دوم و سوم نیز فاز تبیین را تشکیل میدهند و فصل چهار فاز پسا تبیین است. متاسفانه تا قبل از عروج ملکوتی مولف باب بگشا صرفا تا میانه فصل دوم از جانب او مطرح شد.
در این بخش سعی میشود با استفاده از مباحث فصل اول «باب بگشا» دیدگاه معلم شهید از رابطه «ما» با «او» بیان گردد. در واقع این دیدگاه حاوی پیش شرطهای اولیه برای ورود به کتاب آخر (قرآن) و فهم درست از آن از منظر هدی صابر نیز هست.
شهید صابر به عنوان یک دیندار درک و دریافت خود از توحید را مطرح و صورتبندی میکند. اتکاء و مرجع اصلی او برای ارائه مباحث قرآن است اما توحید را مقدم بر قرآن میداند. البته او معتقد است که درک توحیدی با ورود به کتاب از خامی به پختگی و از نقصان به سمت تکامل میرود. از این رو ابتدا در مرحله اول از مباحث «باب بگشا» این موضوع را طی 13 جلسه مورد مداقه قرار میدهد و این مرحله را فاز پیشا تبیین و لازمه ورود به مرحله تبیین میداند. این سیزده جلسه را میتوان به دوبخش تقسیم کرد: شش جلسهی اول و هفت جلسهی دوم. اکثر شش جلسه ابتدایی به نقد و بررسی جایگاه توحید در میان مدعیان دینداری ایران امروز تعلق دارد. حاصل جمع بندی مولف باب بگشا عبارت است از اینکه فضای حاکم حاکی از نبود انسجام در تفکر و عمل است. البته وی به دنبال پاشیدن بذر نا امیدی نبود و در حین نقد و گه گاه مذمت، برای چگونگی خروج از بحران نیز طرحهایی را ارائه میکرد.
وی برای رفتن به مرحله تبیین در 7 جلسهی دوم ملزومات عبور از فاز پیشا تبیین به فاز تبیین را فراهم کرد. 5 جلسه از این 7 جلسه را به ابراهیم اختصاص داد. در سلسله مباحث «باب بگشا» داستان ابراهیم پاگردی برای ورود به کتاب قرآن میشود. باید بار دیگر متذکر شد که هدی صابر از منظر یک دیندار، به قرآن رجوع میکند و سلسله مباحث «باب بگشا» با این پیش فرض جلو میرود. به علاوه باید به این موضوع دقت کرد که انسجام و سازگاری درونی متن خود میتواند یک نحوه استدلال برای اعتماد به متن باشد. در ضمن ابراهیم فردی است که ادیانی به غیر از اسلام نیز به او منتسب هستند و از اینرو گسترهی پذیرش او وسیعتر از جامعهی مسلمانان است و در نتیجه صحبت از او قابلیت ایجاد زبان مشترک را دارد. در واقع معلم شهید ابراهیم را نماینده نوعی انسانهایی میداند که توحید را به خوبی درک کردهاند.
در 7 جلسه مذکور مولف باب بگشا در پی تبیین عبارتی کلیدی است: «ما بین دو مبنا قرار داریم؛ بین خود و او». البته خودی که قائم به ذات «او» است. صابر متذکر میشود که: «یک رابطه وجوی بین او و ما برقرار است... او اهل خلق و آفرینش است و ماهم [با اذن او] جایی در کتاب آفرینش داریم... رابطه ما با او فطری است... او هم در بدو خلقت نقش آموزشی را برای سر سلسلهی آدم داشته و هم در هبوط نقش آموزشی داشته است. بعد از هبوط و تا کنون نیز نقش آموزشی داشته است.... ما اهل رجوع هستیم و او محل رجوع است و یک رابطه کششی با او داریم.... ما همیشه در موضع تقاضاییم و او هم در موضع عرضه است.»
مولف شهید موضوع را چنین میشکافد: « او میگوید که دق الباب کنید و «باب بگشا»یید....«مرا بخوانید» یعنی اگر پروسه و پروژهای دارید، سیری را میخواهید طی کنید، من را که منشاء امکانم بخوانید. درز و حفره و ناتوانی شما را با توان خودم پر میکنم، به شما روش میدهم تا بخشی از ناتوانیهایتان را خودتان پر کنید و بخشی را من پر کنم.»
معلم بزرگوار با پرسشهایی دیدگاه کلاسیک از دعا را به نقد میکشد: « بحث بر سر این است که باب چه کسی را باید بگشاییم؟ آیا او در حد آن نود و نه صفتی که از قرآن در دعای جوشن کبیر و سمات بر میآید که دیگر خیلی کلاسیک شده، به کار ما میآید؟ علم او الان به چه درد ما میخورد؟ سمیع بودنش را اصلا میپذیریم؟ واقعا او را ناظر میدانیم؟»
با نمونه عینی ابراهیم و مقدماتی از قبیل آنچه در فوق ذکر شد شهید عزیز دو پیش فرض را شرط ورود به رابطه معنا دار با «او» میداند:«او» نقطه اتکا؛ «ما» غیر تاکتیکی، غیر مناسبتی. در ادامه این موضوع را میشکافیم.
هدی صابر قفل جریانات امروز را قفل گفتگو با خدا میدانست. البته نه بدین معنا که در ظاهر گفتگویی نیست بلکه آن را خالی از محتوا میدانست و به قول مولوی:
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتیست
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
هدی صابر از اصطلاح گوشت بدون استخوان جهت توصیف افراد بی اثر و بی خاصیت استفاده میکرد. اکثر افرادی که به صورت کلاسیک دعا میکنند همچو گوشت بی استخوانی میمانند که قادر به حرکت نیستند و در گوشهای ایستا و بی ثمر آرامیدهاند. گوشت بدون استخوان قادر به حرکت نیست و استخوان بدون گوشت شکننده است. ترکیب گوشت و استخوان است که لطافت و استحکام را در پی دارد و حرکت میآفریند. در دعاهای کلاسیک هرچند به ظاهر «او» نقطه اتکاء است ولی در باطن دعوت از «او» صرفا تاکتیکی و مناسبتی است. مرحوم صابر این شرایط را چنین توصیف میکند: «نمای عام اکنون ما –نمایی که همه مشمول آن هستیم- این است که «او» به جاهای کیفی دعوت نمیشود، به جاهای ریز و کم و اهمیت دعوت میشود. غیر مدعو است، ما هم رویکردمان از سر اضطرار است؛ لذا در، بسته و مسدود مانده است. اگر در پروسههای جدی دعوت کیفی شود، قانونی هست که بالاخره این در باز میشود..... چیزهایی که ما الان داریم خواهندگی است و نه دعوت؛ موردی است نه مستمر و استراتژیک؛ و گویی منشاءها جابجا شده است، دست آوردها متعلق به ماست و تنگناها متعلق به اوست!»
در جایی دیگر با یک مثال ساده سعی میکند شرایط حاکم بر فرد ایستا را ترسیم کند: «یکی از این ترانههایی که در تاکسی شنیدهام، مبتذل است اما کیفیتی در آن است [که شرح حال بسیاری در جامعه ما است]. میگوید: احتمالا احتمالا احتمالا دارم عاشقت میشم! سه بار احتمال! اگر ابراهیم هم میخواست با این همه احتمال عاشق شود که نمیشد.»
عادت مرض اختیار است و اگر رابطه ما و دعاهای ما از سر عادت باشد زایشی در آن نخواهد بود و حتی به قول مولوی اثر معکوس دارد «از قضا سرکنگبین صفرا فزود». ابراهیم با گوشت و استخوان وارد رابطه با «او» شد و از این جهت اثرش جاودانه گشت. هدی صابر در مورد ابراهیم چنین میگوید: «سیری که ابراهیم طی کرد، دو طرفه و رفیقانه بود و منزل به منزل طی شد تا به سر منزل اعتمادی رسید که بشود به جایی دسترسی پیدا کند.»
در راستای تحکیم مبانی نظری مباحث، معلم شهید چنین میگوید: «تعریف مبانی تئوریک به مفهوم دستمایههای دارای جنبه نظری، ضرورت نخستین هر مبحث جدی و کلیدی است. از جمله مبحث رابطهی میان دو مبنا؛ انسان و خدا... چنانچه "مبنا" را در ذهن به عنوان دستگیره ترجمه کنیم، در رابطه میان انسان و خدا شش دستگیره میتوان در نظر گرفت، سر جمع این مبناها، مبنای تئوریک رابطه ما با اوست.» شش دستگیره از نظر او عبارتند از:
وی ابراهیم را مصداق عملی و عینی رابطه مستمر با خدا میداند: «رابطه بین دو مبنا، انسان و خدا، را در مناسبات میان خدا و ابراهیم پی میگیریم. به هر روی، هر بحث نظری، نیازمند مابه ازاءهای عملی و مصادیق خاص خویش است. ابراهیم انسانی همچون ماست که در برشی از تاریخ با او پیوند میخورد، به رفاقت رسیده و پروژه اجرا کرده است.»
مولف باب بگشا معتقد است برای ایجاد رابطهای چون رابطه ابراهیم با خدا میبایست دو مسئله را حل کنیم: «یکی اینکه [او را نقطه اتکاء بگیریم دوم اینکه] میخواهیم صرفا در تاکتیک «خدا» را وارد کنیم [یا در مناسبات مستمر و استراتژیک]؟ در نهایت شیوه، شیوهی ابراهیمی است. به همین خاطر خدا به ابراهیم علاقه دارد و مقامی برای او قائل است. او سر سلسله و بنیانگذار کیفیت، نهاد و محتواست. ما مفری جز او نداریم، ولی اگر بخواهیم از استیصال برویم، جواب نمیدهد. لذا دو اتفاق باید رخ دهد یکی در درون خود ما، و دیگر اینکه «او» را بشناسیم [و دریابیم] که آیا «او» قابل اتکاست یا نه؟»
شاید بتوان در جملات زیر صورتبندی مولف باب بگشا از رابطه انسان با خدا را بیان نمود:
ما بین دو مبنای انسان و خدا قرار داریم که هر دو مبنا وجودی اند. البته یکی وجود مطلق و دیگری وابسته به او است. باید قدر دمیده شدن روحاش را در خود بدانیم و با او از در رفاقت وارد شویم. عنصر فطرت را دستمایه ارتباط جدی با او نماییم و بدانیم که کشش ما به سمت او است که مطلق است. با کمک اینها و متن کتاب آخر به مطالعه متن خود نیز همت گماریم و رابطهی خالق مخلوق را بفهمیم. از آموزگاری و راهنماییهای او در همه چهار متن پیش رو غافل نشویم. «او» نقطه اتکاء است و «ما» باید غیر تاکتیکی و غیر مناسبتی با او وارد رابطه شویم.
در این بخش میخواهیم با استفاده از صورتبندی ارائه شده در بخش قبل از رابطه استراتژیک و مستمر بین انسان و خدا توسط مرحوم صابر، مناجات حضرت علی را مورد مداقه قرار دهیم. ولی پیش از آن نگاهی اجمالی به این مناجات میاندازیم. مناجات سه فصل دارد. فصل اول برگرفته از قرآن است که حضرت بر اساس آن با خدا به صحبت مینشیند. فصل میانی متشکل از 23 فراز کوتاه و آهنگین از دعاهای آن بزرگوار است و فصل پایانی نیز امید به رحمت الهی را به تصویر میکشد. فصل ابتدایی بر پایه امان خواهی، فصل دوم مبتی بر رحمت خواهی در قالب پرسش از «او» است و فصل پایانی نیز طلب رحمت به صورت مستقیم است.
حضرت علی با استفاده از 8 آیه از متن قرآن باب دعا و گفتگو با خدا را میگشاید و سپس درونش را فاش با او بازگو میکند. هم بیم دارد و هم امید. با بیم و امید میآغازد ولی به امید ختم میکند. در ابتدای هر فراز از فصل اول میگوید «اسئلک الامان»:
اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ لاَ ینْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ یعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یدَیهِ یقُولُ یا لَیتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَ الْأَقْدَامِ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ لاَ یجْزِی وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَیئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ لاَ ینْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیئًا وَ الْأَمْرُ یوْمَئِذٍ لِلَّهِ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ
لِكُلِّ امْرِىءٍ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنِیهِ
وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ یوْمَ یوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ
وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ ینْجِیهِ كَلاَّ إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى
هر فراز از فصل دوم با نطفهی «مولای یا مولای انت» باردار و بطنش حامله به پرسش «هل یرحم» میگردد:
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْعَبْدَ إِلاَّ الْمَوْلَى
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلاَّ الْمَالِكُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْعَزِیزُ وَ أَنَا الذَّلِیلُ وَ هَلْ یرْحَمُ الذَّلِیلَ إِلاَّ الْعَزِیزُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاَّ الْخَالِقُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْعَظِیمُ وَ أَنَا الْحَقِیرُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْحَقِیرَ إِلاَّ الْعَظِیمُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْقَوِی وَ أَنَا الضَّعِیفُ وَ هَلْ یرْحَمُ الضَّعِیفَ إِلاَّ الْقَوِی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْغَنِی وَ أَنَا الْفَقِیرُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْفَقِیرَ إِلاَّ الْغَنِی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْمُعْطِی وَ أَنَا السَّائِلُ وَ هَلْ یرْحَمُ السَّائِلَ إِلاَّ الْمُعْطِی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْحَی وَ أَنَا الْمَیتُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَیتَ إِلاَّ الْحَی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْبَاقِی وَ أَنَا الْفَانِی وَ هَلْ یرْحَمُ الْفَانِی إِلاَّ الْبَاقِی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الدَّائِمُ وَ أَنَا الزَّائِلُ وَ هَلْ یرْحَمُ الزَّائِلَ إِلاَّ الدَّائِمُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الرَّازِقُ وَ أَنَا الْمَرْزُوقُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَرْزُوقَ إِلاَّ الرَّازِقُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْجَوَادُ وَ أَنَا الْبَخِیلُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْبَخِیلَ إِلاَّ الْجَوَادُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْمُعَافِی وَ أَنَا الْمُبْتَلَى وَ هَلْ یرْحَمُ الْمُبْتَلَى إِلاَّ الْمُعَافِی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْكَبِیرُ وَ أَنَا الصَّغِیرُ وَ هَلْ یرْحَمُ الصَّغِیرَ إِلاَّ الْكَبِیرُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْهَادِی وَ أَنَا الضَّالُّ وَ هَلْ یرْحَمُ الضَّالَّ إِلاَّ الْهَادِی
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الرَّحْمَنُ وَ أَنَا الْمَرْحُومُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَرْحُومَ إِلاَّ الرَّحْمَنُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ السُّلْطَانُ وَ أَنَا الْمُمْتَحَنُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ إِلاَّ السُّلْطَانُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الدَّلِیلُ وَ أَنَا الْمُتَحَیرُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمُتَحَیرَ إِلاَّ الدَّلِیلُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْغَفُورُ وَ أَنَا الْمُذْنِبُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمُذْنِبَ إِلاَّ الْغَفُورُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْغَالِبُ وَ أَنَا الْمَغْلُوبُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَغْلُوبَ إِلاَّ الْغَالِبُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الرَّبُّ وَ أَنَا الْمَرْبُوبُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْمَرْبُوبَ إِلاَّ الرَّبُ
مَوْلاَی یا مَوْلاَی أَنْتَ الْمُتَكَبِّرُ وَ أَنَا الْخَاشِعُ وَ هَلْ یرْحَمُ الْخَاشِعَ إِلاَّ الْمُتَكَبِّرُ
مولود این گفتگو امید به رحمت او است. البته نه به معنای خیال تختی آن حضرت و آرمیدن در یک امید واهی بلکه امیدی است پر از حرکت. یک دلیل بر این ادعا اصرار آن حضرت بر طلب رحمت در فصل آخر است:
مَوْلاَی یا مَوْلاَی ارْحَمْنِی بِرَحْمَتِكَ وَ ارْضَ عَنِّی بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ فَضْلِكَ
یا ذَا الْجُودِ وَ الْإِحْسَانِ وَ الطَّوْلِ وَ الاِمْتِنَانِ بِرَحْمَتِكَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
در ادبیات هدی صابر ما بین دو مبنا واقعیم: بین «او» و «خود». علی به زیبایی بین این دو مبنا زیست فعال دارد. علی(ع) از متن قرآن بهره میگیرد و متن خویش را میشناسد آنچنان که به خوبی خویش را در مقابل خالق این دو متن بیان میکند. او فقر ذاتی خویش در مقابل وجود مطلق را میشناسد ولی وجود خویش را منکر نیست. «او» را به همه شئون خویش دعوت میکند. او به دنبال رحمت مطلق است.
23 فراز فصل دوم حامل ظرافتی است که دعای علی را از دعای انسانهای کلاسیک جدا میکند. این 23 فراز را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول در بر گیرنده 22 فراز ابتدایی و بخش دوم تنها حاوی فراز بیست و سوم است. در بخش اول علی(ع) خویش را در مقابل خدا با صفاتی مطرح میکند که اکثر آنها دلالت بر فقر ذاتیاش دارد و یا در مواردی شرمندگی حضرت را در مقابل خدا نشان میدهد. ولی در فراز آخر به ناگهان میگوید: «مولای من تو متکبری و من هم فروتنم» یعنی من صرفا با گوشت بدون استخوان به درگاه تو دعا نمیکنم بلکه با تمام وجود به سمت تو آمدهام. آوردهی من فروتنی من است، احساس خشوع در مقابل تو در من نهادینه است و من سرکشی نخواهم داشت، البته به این دلیل که فقر ذاتی خویش را دریافتهام. فروتنی ناشی از درک دو مبنا است؛ نه تنها من از فقر ذاتی نمیهراسم بلکه آن را وسیلهای میکنم برای نزدیک شدن به تو. بر شمردن صفت «خاشع» برای خودش در فراز آخر را عاملی میداند که میتواند او را مستحق رابطهی رفیقانه با خدا کند.
حضرت زکریا نیز در گفتگویش با خدا چنین میگوید:
«قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِیا. وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِنْ وَرَائِی وَكَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِی. یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیا»
زکریا میگوید که خدایا من نیز آوردهای دارم، من گفتگو و خلوتی با تو داشتهام و بابی را گشودهام و اکنون بر اساس آوردهام و این باب میخواهم قفلی که ایجاد شده را باز کنی.
به گونه دیگر به بیست سه فراز مناجات حضرت علی(ع) بنگریم:
22 فراز اول
خدا:
مولی، مالک، عزیز، خالق، عظیم، قوی، غنی، معطی، حی، باقی، دائم، رازق، جواد، معافی، کبیر، هادی، رحمان، سلطان، دلیل، غفور، غالب، رب
علی:
عبد، مملوک، ذلیل، مخلوق، حقیر، ضعیف، فقیر، سائل[1]، میت، فانی، زائل، مرزوق، بخیل، مبتلی، صغیر، ضال، مرحوم، ممتحن، متحیر، مذنب، مغلوب، مربوب
فراز 23
خدا علی
متکبر خاشع
نکات فوق فرق این دعا با یک دعای کلاسیک را مشخص میسازد. در دعای کلاسیک ما از سر استیصال نقایص خویش را بر میشماریم و عملا همچون گوشت بدون استخوان حرکتی نداریم. واقعا اگر بیان فراز 23 نباشد دعا تکمیل نیست. دعاهای ما صرفا بیان حاجات ناشی از تسلیم از سر ناچاری در مقابل نقصانهایمان است. به عمد از فقر ذاتی استفاده نمیکنم و نقصان را به کار میبرم تا نشان دهندهی عجز و ناتوانی دعا کننده کلاسیک باشد. فراز 23 عدم اضطراب علی (ع) در مقابل فقر ذاتی را به نمایش میگذارد و در عین حال فروتنی او را نیز در بر دارد و این است حرکت مستحکم و لطیف بین دو مبنا.
برگرفته از یادنامهی ششمین سالگرد شهادت هدی صابر
[1] شاید اینگونه به نظر برسد که سائل نیز دلالت بر طلب اختیاری است ولی باید توجه نمود که سائل، عام است و دلالت بر هر نوع تقاضا و خواسته خواه ذاتی و خواه اختیاری دارد. از این جهت فرق مبنایی با خاشع دارد.