منبع: یادنامهی دومین سالگرد شهادت
”نسل كنوني كه الان در دانشگاههاي ايران است، نسل يتيمي است. آموزگاري به سان طالقاني، به سان بازرگان ندارد. ايفاي نقش جوانان در تغيير وضع موجود و به زيستن و به بودن بس مغتنم است. اما ما در همين جا، با تك امكانات خودمان، با حلقوم و پنجهي خودمان سعي مي كنيم كه راه باز كنيم در ذيل يك مبارزهي ملي و مستقل و مردمگرا؛ رفتن و از ديگري استمداد كردن افت بود. اين افت الان كمتر به نظر مي رسد، چون آموزشي نيست“.
اگر بخواهیم نوع رابطهی هدی صابر با دانشجویان و دانشگاه و به طور کلی، نسل نو، را در چند عبارت کوتاه توصیف کنیم، با تقریب خوبی میتوانیم ”برخورد روشنگرانه و نقادانه“ و ”برقراری رابطهی آموزشی“ را دو کلید اصلی در این رابطه در نظر بگیریم.
صابر در دورانی با نسل نو و جنبش دانشجویی از میانهی دههی هفتاد تا اواخر دههی هشتاد خورشیدی، پیوند خورد که به زعم او آموزشهای روشنفکران، نسل نو را به سمت و سوی تفرد، بیمسئولیتی و عدم تقید فردی و اجتماعی کشانده بود. این دوران مقارن بود با بر سر کار آمدن دولت اصلاحات و گشایش سیاسی نسبی در سالهای آغازین (۱۳۷۸-۱۳۷۶) و تسلط آموزههای جریان روشنفکری دینی به پیشقراولی دکتر سروش بر دانشگاه.
چندی بعد، با رخداد ۱۸ تیر ۱۳۷۸، فضای شور و پرتحرکی دانشگاهها فروکش کرد و تا پایان دولت اصلاحات، روندی نزولی را طی کرد و بخشی از دانشجویان با اصلاحطلبان به لحاظ سیاسی مرزبندی کردند و همراهی و همدلی به انتقاد متقابل بدل شد. مقارن با این فاصلهگیری سیاسی، از اوایل دههی هشتاد، بسیاری از دانشجویان از دستاوردهای فکری روشنفکری دینی نیز عبور کردند و بخش قابل توجهی از دفتر تحکیم وحدت و فعالان انجمنهای اسلامی، به عنوان نماد جریان دانشجویی تحولخواه، به آموزههای دیگر روشنفکران ایرانی که در تقسیمبندی رایج آن روز روشنفکران عرفی خوانده میشدند، روی خوش نشان دادند. تا اینکه با برآمدن دولت نهم، محدودیتها تشدید و تحرک و مسئولیتپذیری دانشجویان نیز بیش از پیش تضعیف شد. از این پس، تقریباً جریانهای فکری ـ سیاسی، تعامل خود را با دانشگاه و جنبش دانشجویی کناری نهادند و دانشجویان در نوعی تعلیق فکری و سیاسی رها شدند.
سخنرانی شهید صابر در سالگرد درگذشت مرحوم طالقانی که جملات آغازین این نوشته به نقل از آن میباشد، درست در همین سرفصل رقم خورد؛ در دورانی که دانشجویان و نسل نو، سرخورده از همراهی و تخصیص سالهای اول اصلاحات، و زخمخورده از سرکوب و فشارهای حاکمیت، سرگردان و بدون ملجائی برای آموزش و ترمیم و احیا رها شده بودند. با عطفنظر به چنین شرایطی است که میتوان عمق درد نهفته در کلام شهید صابر در آن سخنرانی و سخنرانیهای مشابه را دریافت.
صابر عضوی از خانوادهی ملی ـ مذهبی بود؛ خانوادهای که در شکلگیری انجمنهای اسلامی دانشجویان، نقش بانی و بنیانگذار داشته است. بدون حمایت و تلاشهای کسانی نظیر مهندس بازرگان و نسلهای نوی پس از آن ـ مجاهدین بنیانگذار، شهید حنیفنژاد و دیگران ـ انجمنهای اسلامی دانشجویان نمیتوانستند سیر قوام و توسعهی تشکیلاتی را طی کنند. این میراث تشکیلاتی، در دوران پس از انقلاب، به واسطهی پیوند خوردن دانشجویان پیرو خط امام و دفتر تحکیم وحدت با حاکمیت، با آن مولود آغازین و پدیدهی دهههای سی و چهل و نیمهی دههی پنجاه، تفاوتها و گاه تعارضهای بنیادین یافت و درگیر نوعی بیحافظگی تاریخی شده بود. با شروع دورهی اصلاحات نیز، انجمنهای اسلامی بیش از هر چیز تحت تاثیر گفتمان روشنفکری دینی بودند و سیر فاصله گرفتن از مولفههای هویتی و تاریخی انجمنهای اسلامی در این برهه نیز با فرازونشیب ادامه داشت.
در چنین شرایطی روشن بود که شهید صابر چه حسی نسبت به تطور سیر هویتی، فکری، سیاسی و اجتماعی جنبش دانشجویی داشت؛ حس کسی که میراث ارزشمند گذشته که با خون و عرق حاصل شده را بر باد رفته میبیند و نسل نو را سرگردان و بدون آموزگار.
از دل چنین زمینهای طبیعی بود که دو مولفهی پیشگفته در برخورد شهید صابر با دانشجویان شکل بگیرد: ”برخورد روشنگرانه و نقادانه“ و ”برقراری رابطهی آموزشی“.
شهید صابر بر آن بود که در عصری که آموزگار تشرزن و تلنگرزنی چون طالقانی در میان نیست، در مدار خود، خلاء را جبران کند. به همین سبب بود که در نشستهایی که به مناسبتهای گوناگون ـ از ۱۶ آذر و ۱۸ تیر گرفته تا اردوهای تشکیلاتی تحکیم وحدت ـ برگزار میشد و از شهید صابر نیز به عنوان سخنران دعوت به عمل میآمد، فرصت را برای نقد همدلانه و منصفانهی دانشجویان که مخاطب بحث بودند، غنیمت میشمارد. به این امید که مسئولیت، هویت، منش و نواوری گردگرفته و فراموششده را احیا کند.
هرچند محتوای کلی این نقدها همدلانه و مبتنی بر درک مشترک بود، اما کاملا طبیعی بود که گاه با ”تشر“ و تندی همراه میشد و واکنش دانشجویان را نیز در پی داشت. جهتگیری غالب مقالات و سخنرانیهای به جامانده از شهید صابر در مواجهه با جنبش دانشجویی، به همین سبب نقادانه است.
این نقد، صد البته بیمبنا و ذهنی نبود. نقد بر بازخوانی دقیق تاریخی جنبش دانشجویی ایران استوار بود و همین رویکرد تاریخی، بر استحکام و قوت و اثرگذاری نقدهای شهید صابر بر جنبش دانشجویی میافزود و البته با شرایطشناسی دقیق اکنون جنبش دانشجویی و ارائهی راهکار برونرفت از وضعیت جاری نیز همراه بود (که مصداق آن، سخنرانی/مقالهی ”هویت فرار“ است) و به همین سبب، سویهای کاملاً عینی و ایجابی مییافت نه صرفا ذهنی و سلبی.
اهتمام پنج سال پایانی حیات هدی صابر به برگزاری سلسله نشستهای آموزشی ”هشت فراز، هزار نیاز“ و ”باب بگشا“ که بارها در آنها تصریح کرده بود که مخاطبش نسل نو هستند، ما به ازای عینی مولفهی دوم (برقراری رابطهی آموزشی) بود. شهید صابر کوشید در دورانی که به گفتهی خود نسل نو، آموزگاری به سان طالقانی و بازرگان ندارد، در مدار و در حد توان خود، بخشی از خلاء را جبران کند؛ با مباحث ”هشت فراز، هزار نیاز“ خلاء بیحافظگی و عدم تجهیز تاریخی نسل نو و با مباحث ”باب بگشا“، خلاء عدم تجهیز به بنمایهی تئوریک و ایدئولوژیک و بحران رابطه با ”خدا“ و ”کتاب آخر“ ـ قرآن.
شهید صابر در این نشستها (و به ویژه در ”باب بگشا“) تلاش کرد که عادت دانشجویان برای ”کاشتن تریبون در مقابل سخنرانان“ را از میان بردارد و به جای آن، تریبون را در اختیار نسل نو قرار دهد. به همین سبب نیمی از جلسه به ارائهی دستاوردها و طرح مسائل و دغدغهها توسط مشارکتکنندگان و نسل نو اختصاص داشت. تمامی این تلاشها برای آن بود که نسل را از بیدستاوردی و مصرفگرایی محض به سمت تولید، نوآوری و خلاقیت دهههای اوج جنبش دانشجویی در ایران سوق دهد.
صابر همزمان، در تدارک دستمایهای برای احیای ”منش از کف رفته“ در بین جوانان و دانشجویان بود. اگر اهتمامی برای نوشتن ”سه همپیمان عشق“ داشت و چنانچه برای تدوین یادنامهی جهانپهلوان تختی به این سو و آن سو میرفت، در پی پر کردن همین خلاء بود. بهرغم شهادت نابهنگام او، اکنون نسل نو با محصول و دستاورد خالصانهی آن معلم شهید روبروست و امید است که به مصداق ”خذ الکتاب بقوه“، آموزش را جدی بگیرد و این محصولها مهجور نمانند.