«یکی از دغدغههای نواندیشان دینی در نیم قرن اخیر بیان دین در غالب زبان و فهم بشر امروز بوده است.در این مقاله میخواهیم به صورت مختصر گوشهای از تلاشهای شهید هدی صابر در این زمینه را توضیح دهیم.تمرکز ما بیشر بر روی استفاده ی شهید هدی صابر از ادبیات و زبان امروزین در مباحثش میباشد و از آنجا که بررسی همه آنها طولانی میشود سلسله مباحث ”باب بگشا ” که شهید صابر از اواخر تابستان ۸۷ تا زمان دستگیری منجر به شهادتش در حسینیه ارشاد ارائه نمود را مبنا قرار میدهیم و از موضوعات بیان شده در آن سعی میشود معنای واژه ” استراتژیک ” از منظر مولف باب بگشا مورد واکاوی قرار گیرد».
منبع: یادنامهی سالگشت پرواز شهید هدی صابر ـ ۲۱ خرداد ۱۳۹۱
چکیده
یکی از دغدغههای نواندیشان دینی در نیم قرن اخیر بیان دین در غالب زبان و فهم بشر امروز بوده است.در این مقاله میخواهیم به صورت مختصر گوشهای از تلاشهای شهید هدی صابر در این زمینه را توضیح دهیم.تمرکز ما بیشر بر روی استفاده ی شهید هدی صابر از ادبیات و زبان امروزین در مباحثش میباشد و از آنجا که بررسی همه آنها طولانی میشود سلسله مباحث ”باب بگشا ” که شهید صابر از اواخر تابستان ۸۷ تا زمان دستگیری منجر به شهادتش در حسینیه ارشاد ارائه نمود را مبنا قرار میدهیم و از موضوعات بیان شده در آن سعی میشود معنای واژه ” استراتژیک ” از منظر مولف باب بگشا مورد واکاوی قرار گیرد.
۱- مقدمه
”و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [حقایق را] براى آنان بیان كند پس خدا هر كه را بخواهد بیراه میگذارد و هر كه را بخواهد هدایت میكند و اوست ارجمند حكیم“(۱)
خداوند متعال یکی از ویژگیهای پیامبران را هم زبانی آنان با مخاطبانشان میداند همزبانی چیزی فراتر از صرف زبان ظاهری میباشد چون این امر جهت ارسال هادی امری ابتدائی و طبیعی است و به نظر میرسد تاکید بر زبان منظور شاکله جمعی و فردی یک جامعه باشد. هر قومی بنابر سیر خود حاوی فرهنگ و آداب خاص خویش میباشد که تاثیر مستقیم بر زبان و ادبیات آنها دارد و اگر قرار باشد با آن جامعه ارتباطی موفق برقرار گردد مستلزم فهم دقیق آن است.به نظر میآید این آیه نیز به این موضوع اشعار دارد. حال یک سوال مهم مطرح است که آیا این آیه صرفا یک گزاره خبری است و یا میتوان از آن به عنوان یک گزاره روشی استفاده نمود؟ البته منظور از روش بیان جزئیات روش نیست بلکه منظور بیان خطوط کلی است(۲). موضوع را میتوان فارغ از آیه، مورد بررسی قرار داد. همه ما به طور تجربی ایجاد ارتباط با دیگران را شهود نموده ایم و این موضوع را یافته ایم که اولین گام در ایجاد ارتباط فهم طرفین از یکدیگر است. این موضوع را در ایجاد ارتباطهای اجتماعی نیز دیده ایم.حال به پرسش مطرح شده بر میگردیم.منظور از این پرسش این بود که آیا در حیطه دین نیز میتوان از این آیه برداشت روشی کرد و غیر از پیامبران، دینداران نیز در بیان دین چنین کنند؟ برای این که موضوع کمی روشنتر شود به عنوان مثال به دو گرایش تاریخی در میان علمای دینی اشاره میگردد.دو گرایش اخباری و اصولی در تاریخ دینداری خود نمایی میکنند. گرایش اول به سختی امکان توسعه برداشت از متون دینی را پذیرا میباشد ولی گروه دوم با پایبندی به ظاهر به دنبال توسعه و بسط فهم خود از متون دینی است. علی رغم این تفاوت گروه اول نیز در سیر تاریخی خود مجبور به استفاده از زبان روز بوده است ولی با اما و اگرهای بسیار، در این گرایش، انسانها براحتی برچسب بدعت میگرفتند و میگیرند.ولی گروه دوم میدان کار وسیعتری داشته است و امکان هم زبانی با زمان در آن وجود داشته و دارد.به این مختصر توضیح در مورد این دو گرایش اکتفا میکنیم و به بحث اصلی خود باز میگردیم.آنچه که از مجموع تاریخ دین داران حاصل میشود آن است که همواره در بسط ادبیات و زبان دین کشمکشهای جدی وجود داشته است و اکنون نیز وجود دارد.نواندیشان دینی در نیم قرن اخیر با استدلالهای گوناگون سعی داشتهاند که نشان دهند دین و بخصوص متون دینی و در میان آنها بویژه قرآن در عین اتصالش به یک حقیقت واحد داری یک دینامیک ذاتی است که از همان حقیقت واحد نشات میگیرد.در این بین از بین روحانیان میتوان به آیت الله منتظری، آیت الله طالقانی، آیت الله مطهری و امام خمینی اشاره نمود و در بین غیر روحانیون افراد شاخصی چون دکتر شریعتی و مهندس بازرگان را نام برد.البته هر کدام با روش مخصوص به خود این کار را انجام دادند که هدف این مقاله بیان آنها نیست.و در ضمن در دهه چهل نیز گروه سازمان مجاهدین با تاثیر پذیری عمده از آیت الله طالقانی، شریعتی و مهندس بازرگان یک کوشش جمعی در این راه انجام دادند.شهید هدی صابر نیز با تاثیر پذیری از آن سه چهره شاخص و رهبران سازمان مجاهدین و بویژه شهید محمد حنیف نژاد در این میدان وارد شد.تاثیری پذیری شهید صابر به معنای تقلید نبود بلکه او در عین ادامه دهندگی همان راه، نوآوریهای زیادی داشت.همچنین نقدهای جدی نیز به گذشتگان داشت که ضمن حفظ احترام بیان میکرد.شهید هدی صابر آثار ماتاخر بسیاری در زمینههای مختلف از خود بجای گذاشته است. یکی از آنها مجموعه مباحثی در باب دین و با محوریت قرآن میباشد که ایشان با عنوان ” باب بگشا ” در زمان حیات پربرکت خویش در حسینیه ارشاد ارائه نمود. این سلسله جلسات که بیش از هفتاد جلسه به طول انجامید همواره با دو تیتر آغاز میشد ” من رفیقم رهگشایم باب بگشا نزد من آ ” و ” ضرورت رابطه صاف دلانه، مستمر، همه گاهی و استراتژیک با خدا ”.در بخش دوم ما روش شهید صابر در ارائه مباحث را مورد بررسی قرار میدهیم.در بخش سوم به واژهای پر کاربرد ” استراتژی ” در ادبیات وی میپردازیم و سعی میکنم که آنچه مد نظر شهید بوده را در حد توان خود بیان کنم.یک فهرست تفصیلی از مباحث مطرح شده در سلسله جلسات آموزشی ” باب بگشا ” در مقالهای با عنوان ” من رفیقم رهگشایم باب بگشا نزد من آ ” در یادنامه چهلم شهید بیان شده است که علاقه مندان برای آگاهی میتوانند به آن رجوع کنند.
۲- روش
ملاصدرا در ابتدای اسفار تعریفی برای فلسفه ارائه میدهد: “فلسفه، عالَم را نظمی عقلی، به قدر توان بشری میبخشد تا تشبه به باری تعالی حاصل آید...“. ملاصدرا به چهار عنصر کلیدی در تعریف خود اشاره میکند الف)عالَم ب)نظمی عقلی پ)قدر توان بشری ت)تشبه به باری تعالی. شاید این تعریف خود گویاترین شاهد بر پیوند فلسفه و عرفان از جانب ملاصدرا باشد. جمع این چهار عنصر از دید ملاصدرا منجر به “استکمال نفس انسانی به سبب معرفت و شناخت حقایق موجودات ـ آنگونه که هستند ـ و حکم به وجود آنها از روی تحقیق و ثبوت، همراه با براهین، نه از روی گمان و تقلید و پندار ـ به طاقت و وسع انسانی” میشود. مطابق این تعریف به نظر نگارنده شهید هدی صابر نیز در پی نظمی عقلی برای فهم هستی در مدار خود بود تا نشان دهد که چگونه میتوان عضو فعال هستی شد و در راستای آن ضمن احترام به دستاورد گذشتگان میخواست طرح نویی دراندازد. او حتی از ادبیات و لغات جدیدی استفاده نمود. سعی میکرد از زبان و ادبیاتی که بشر امروز در پدید آوردن آن زحمت کشیده استفاده نماید. اعتقاد داشت زبان و ادبیات اصیل امروزی در رویارویی عضو فعال در هستی با هستی شکل گرفته است. اما این کار سادهای نبود و مشکلات و سختیهای خاص خود را داشت چون از یک طرف ما به یک ادبیات خاصی عادت کرده بودیم و از طرف دیگر به علت برخی تجربیات تاریخی، ذهنها نسبت به این روش حساس بود. ولی شهید صابر تمام تلاش خود را در این زمینه بکار بست که مهمترین آن یک کار منسجم قبل از ارائه آن در حسینیه بود و همچنین باز بودن ذهن ایشان نسبت به نقدهایی که به کار وی میشد. قبل از ارائه عمومی بحث آن را با دیگران مطرح میکرد که این خود نشان از حساسیت وی به پروژه مورد علاقهاش بود. شهید صابر دائما میگفت بحثها باید شلاق(نقد) بخورد و دیگران را به این کار تشویق میکرد.
معلم شهید معتقد بود که زمان سخنرانی و گفتگوی یک طرفه به پایان رسیده و زمان دیالوگ و گفتگو است. یکی از بزرگترین قفلهای بحران جامعه کنونی را عدم گفتگو میدانست.می گفت ” رقص میدان را به جوانان باید سپرد ”. میگفت ” اونها تو دوران اصلاحات برای ما تریبون کاشتند الان که دوره جمود ما باید به اونها تریبون بدهیم ”. از این رو نیمی از هر جلسه را به اعضای جلسه اختصاص میداد. با این قسمت از جلسه فعالترین برخورد را داشت. از تغییرات جهت بهبود هرچه بیشتر جلسات استقبال و آن را اعمال مینمود. برای شكستن فاصله نسلها و حفظ حافظه نسل صاحب خاطره و پاسداشت سنتهای پهلوانی در اول جلسات از بزرگترها اجازه میگرفت و گاه آنان را شخصا دعوت به صحبت میكرد.شهید صابر بر خروجی مکتوب جلسات اهتمام داشت و سایتی برای ارائه مباحث ایجاد نمود.
او معتقد به یک بحث انتزاعی نبود از این رو در مثالهایش از ورزش گرفته تا مباحث توسعه استفاده میکرد. یکی از مثالهای نقش بسته در ذهن، حکایت او از مربی فوتبالش بود:”مربی ما میگفت:“ به بازیکنی که ایستاده پاس ندید“، خدا هم همینجور به غیر فعالان هستی پاس نمیدهد”. وی نه تنها در ادبیات، خود را به عالم واقع پیوند میزد بلکه از نمونههای واقعی نیز بهره میبرد. با دعوت از خانم قدس موسس ”محک“ (موسسهی خیریهی حمایت از کودکان مبتلا به سرطان) و خانم قندهاری موسس ”خانه مادر و کودک“ نشان داد آنچه از پروژه مشترک انسان و خدا و عضو فعال هستی شدن میگوید عینیت واقعی و خارجی دارد.
می توان روش هدی صابر را به صورت زیر خلاصه کرد:
برای بررسی روش مولف باب بگشا در ارائه، احتیاج است تا روش فهم او از دین به صورت بسیار کاملتری بررسی و با سایرین مقایسه گردد، که این کار را به مقاله دیگری واگذار میکنیم.
۳- کاربرد ” استراتژی“ در بحث باب بگشا
شهید صابر، اندیشمند بسیار منظم و با برنامهای بود. برای برگزاری این جلسات برنامهای منظمی داشت. قرار او بر ارائه مباحث در سه سطح الف)پیشاتبیین، ب)تبیین و پ)پساتبیین بود که در چهار فصل:
ارائه گردد. متاسفانه با عروج ملکوتیش این مباحث صرفا تا میانه فصل دوم بیشتر بیان نشد. همانگونه که ذکر شد، جهت آگاهی اجمالی از این جلسات علاقه مندان میتوانند به مقاله ” من رفیقم رهگشایم باب بگشا نزد من آ ” در یادنامه چهلم شهید صابر رجوع نمایند.
۳-۱ اهمیت فهم منظور مولف باب بگشا
از فراوانی کاربرد این واژه میتوان اهمیت آن را در تفکر مولف ” باب بگشا ” فهمید.از پوستری که جهت معرفی این کار آموزشی طراحی شده بود و تیتری که همیشه در ابتدای جلسات بیان میشد تا ۹ جلسهای که به این موضوع اختصاص داده شد نشان دهنده جایگاه ویژه مفهوم استراتژی در این مباحث است.در تیتر ابتدایی جلسات عبارت همیشگی ” ضرورت رابطه صاف دلانه، مستمر، همه گاهی و استراتژیک با خدا ” تکرار میشد، عبارتی که در پوستر جلسات نیز وجود داشت.شهید صابر در ۱۳ جلسه اول سعی نمود با بیان شرایط بحرانی که جامعه ایران گریبان گیر آن است ضرورت و نیاز ایجاد رابطه مستمر و استراتژیک با خدا را روشن کند و در ادامه با الهام گیری از سیر ابراهیم الگویی برای خروج از این بحران- جا ماندن از کاروان فعالان هستی- معرفی نمود.این فاز را فاز پیشا تبیین میدانست.پس از این جلسات وی وارد فاز تبیین رابطه انسان با خدا و هستی شد. عنوان فصل دوم ” داشتهها و کارکردهای خدا ” بود(۳).دو جلسه ابتدایی این فصل به ترتیب به موضوعات ” خدای طراحمهندس ” و ” خدای خالق، خالق مستمر ” اختصاص داده شد و سپس نه جلسه به موضوع ” دید استراتژیک ” پرداخته شد. از این رو برای هم فضایی با مولف باب بگشا نیازمند فهم این موضوع در اندیشه او هستیم.
۳-۲ مفهوم ” استراتژی“
شهید هدی صابر به ریشه لغات و سیر تاریخی آنها اهمیت میداد.در مورد استراتژی نیز چنین است.آنچه در این بخش خواهد آمد خلاصه بیان این موضوع از جانب مولف معلم شهید میباشد.
استراتژی لفظی یونانی و در اصل اصطلاحی است نظامی، به معنای سنجیدن وضع خود و حریف و طرح نقشه برای روبرو شدن با حریف در مناسبترین وضع(۴).شهید صابر در مورد این واژه چنین میگوید:
”... واژه استراتژی خلق شد، خلق واژه استراتژی در یك محیط غیر منعطفی صورت گرفت. حدود دویستسیصد سال پیش، دقیق نمیشود گفت، اول بار نظامیها این واژه را به كار بردند، این واژه كاربرد تشكیلاتی و اجتماعی نداشت، اول این واژه، واژه نظامی بود، آن استراتژی هم محدود میشد به استراتژی شناخت دشمن، موقعیت دشمن، شناخت خود و شناخت زمین. از شناخت سه گانه دشمن، شناخت خود و شناخت زمین میرسیدند به یك استراتژی و آن فرماندهان هم برای خودشان صاحب درك و دریافت بودند و فكور بودند. آرام آرام این واژه كاربردهای جدی تری پیدا كرد، گستردهاش عریضتر شد، تعریض شد، به حوزه سیاسی آمد، به حوزه تشكیلاتی آمد، بعد در صد و سی، چهل سال اخیر وارد ادبیات توسعه شد. الان دیگر همگانی شده است، مثلاً در ۱۵ سال اخیر واژه استراتژی آمد در سطح بنگاه خرد، حالا در اروپا در سطح مغازه آمده و مغازه دارها نیز صاحب استراتژیاند. من شعاع مشتریهایم الان ۱۰۰ متر است و تا ژانویه بعد باید برسد به ۱۵۰متر، من الان ۵ قفسه دارم و تا سال بعد باید برسانم به ۷ قفسه. من الان سه تولید را به فروش میرسانم، میخواهم تولیدم را تنوع ببخشم، این استراتژی به سطح زیر پلهها هم آورده شده، به سطح خرد هم آمده، یعنی از سطح لشكر و سپاه به سطح فرد آمده و افراد برای خودشان استراتژی دارند و پس استراتژی از یك جایگاه خاص و مشخص به یك موقعیت همگانی آمده و جا باز كرده و مسری شده است.“
معلم شهید همواره بر مطالعه چهار متن ” هستی ”، ” تاریخ ”، ” ما(انسان) ” و ” کتاب(قرآن) ” تاکید ویژهای داشت. به طور خلاصه وی درباره این متنها چنین میگوید:
”... فلسفه این ترتیب چینش این است كه متن هستی كه ما هم عضوش هستیم به عنوان یك هستنده، فراخ و فراخ و فراخ است. یعنی كتاب آفرینش پایان ناپذیر است. دومی تاریخ است كه باز باز است. به فراخی هستی نیست اما باز باز است و سومی ماییم. ما هم باز هستیم منتها نه به بازی تاریخ و نه به فراخی هستی و آخری هم كتاب است كه خصلتی متفاوت دارد، مثل آكاردئون است، یعنی میتواند بسته شود و میتواند باز شود و از یك زاویه منفجره و باز باز تا اینكه لایش را باز كنی و دیدی بزنی و ببینی كه داخلش چه خبر است. از دید زدن تا یك زاویه باز باز باز میتواند با ما رابطه داشته باشد. پس امكانات ویژهای پیش روی ماست. یك هستی فراخ فراخ فراخ كه پر از نشانه است و یكی از آنها هم خود ماییم، دومی تاریخ است، انسانهای ما قبل و معاصرها كه آنها هم در حقیقت برگهایی پیش روی ما باز كردهاند كه باز باز است، میتوانیم داخلش جست و خیز كنیم. متن سوم هم خودماییم كه خودمان را از یاد برده ایم و متن آخر هم كتاب است. حالا رابطه او كه موضوع بحث ماست با این متنها چیست؟...با متن اول، او هست. یعنی هستی مطلق و حیات مطلق و جاودان و پایدار است. مظهر جنبش است، پس با هستی رابطه تنگانگی دارد، هستی بدون هست او اصلاً امكان پذیر نبوده و نیست و نخواهد بود.
رابطهاش با تاریخ هم اینكه در تاریخ نظر دارد. نظر به اینكه هم نگاه میكند، هم منظور دارد و هم راه كار دارد و مشرف به تاریخ است و سنت دارد و طرح تاریخی هم دارد، منتهی طرح تاریخی را بر خلاف اینكه هگل عنوان میكند كه سناریوی از قبل تعیین شده است و ما بازیگران آن هستیم، نه اینطور نیست... وجه بعدی هم در ارتباط با او، خوب آفریدگار است، برژنها مسلط است، مربی ماست، به رختكن ما، آمده و در نیمكت نشسته، در تنهاییها سراغمان آمده، حتی اگر ما تركش كرده باشیم، آموزگار ماست، پای تخته با ما بوده و كمك حال ماست. كتاب آخر هم اینگونه كه بر میآید انشا و تالیفش با اوست، پس با هر چهار تا او در تنیده است، سراغ هر كدام از متنها برویم او را درك خواهیم كرد و پیدا خواهیم كرد...“
وی با این نگاه برای تبیین مفهوم استراتژی به این چهار متن رجوع کرد که در ادامه خلاصهای از آن بیان میگردد.شهید بزرگوار بهره گیری از متن هستی را چنین جمع بندی میکند:
”... این كاروان هستی حركتی دارد. حركت از سر دیوانگی، مونگولی و معلولیت نیست، هستی و اجزایش آگاهانه حركت میكنند، چون ما با آگاهی، با استراتژی، با ساماندهی، با خلق، با پیشبرد، با انگیزه با ایده، فاصلهای جدی و تاریخی گرفته ایم. تصور میكنیم كه هستی هم مثل خودمان شده است. هستی هم رها كرده، هستی هم واداده، هستی هم ماشین را در پاركینگ پارك كرده و برزنتی بر رویش كشیده است و حوصله استارت و جرقه وجود ندارد، نه، بیرون از ما خبرهایی هست و درون ما هم خبرهایی هست، ما از درون خودمان خبر نمیگیریم و به همین دلیل از آن بیخبریم، اینكه این ۳۰ سال و شایدم از قبلتر گفته شده كه اینطور نیست، نه، اینطور نیست و همین طور كه حس میكنیم هستی دارد پیش میرود، میرود كاروان زمان در راه بیكران با شتاب، ما هم بالاخره عضوی از این كاروان هستیم. پس در برگیری از متن هستی میرسیم به شعور، افق و پروژهها و برنامه ها، توزیع عادلانه و حس پیش روندگی و همه اینها میشود استراتژی. پس هستی در درون خودش یك استراتژی دارد، هم خالق اول و خالق جاری كه او ست برای خودش استراتژی داشته...“
مولف باب بگشا از مطالعه متن تاریخ نیز جهت تبیین مفهوم استراتژی استفاده نمود که آن را چنیین بیان میکند:
”... اما جان كار این جاست. انسان از انسان اول برای خودش استراتژیای داشته است، گیج و گنگ و گم نبوده، انسان اول استراتژی حفظ داشته، وقتی بیرون میآید با انواع تحدیدها و تهدیدها، تحدید با ”ح“ به معنای محدودیتها و با ”هـ“ به معنای خطراتی كه متوجهش بوده است.
از محدودیتها و مخاطرات میرسد به استراتژی حفظ، تابش آفتاب برایش خطری بود، ضمناً امكانی بوده، وحوش، رعد و برق، در ابتدا از همه چیز وحشت داشته است، آرام آرام میرسد به استراتژی حفظ از انسان اولیه تا انسانی كه به یك فهم جدیتر برسد، استراتژی، استراتژی حفظ است. بعد كه از محیط تنگ و تاریك بیرون میآید مثل انسانی كه از رحم بیرون زده، بالاخره به دوران مشاهده میرسد. بیرون كه میزند، مشاهده میكند و از مشاهده صاحب جهان بینی میشود، انسان در فاز مشاهدات استراتژیكش صاحب جهان بینی میشود، انسانهای اولیه به بعد صاحب جهان بینی بودهاند، فقط این نیست كه نسبیت را انیشتین درك كند، اصلاً اینگونه نیست، هر كس، هر موجودی، هر انسانی به دركی از جهان برسد آن درك جهان بینی او برای دوران خودش میشود.
لذا انسان در مرحله دوم به استراتژی مشاهده میرسد، در مرحله سوم از مشاهده میرسد به تجربه. تحیر حدی دارد، مشاهده حدی دارد و میرسد به لمس و تجربه، استراتژیكیاش میشود استراتژی تجربه، با زمین خو میگیرد، زمین را لمس میكند، با زمین زندگی میكند، زمین را زیر كشت میبرد، با رود، دریا، جنگل، تیزی ها، ضدها و آفتهای هستی را لمس میكند، دستش آرام آرام شیار دار میشود. شیار داری دست مترتب است بر شیار داری ذهن. ذهن ساده و مغزكم چین و چروك خورده انسان اول آرام آرام به نسبتی كه انسان اطلاعاتش زیاد میشود، دالانهای مغز پر تعدادتر و چین و چروكهای آن افزونتر میشود. در مرحله بعدی در استراتژی مشاهده ذهن شیار میخورد. در استراتژی تجربه، دست شیار میخورد. از شیار ذهن و شیار دست استراتژی بعدی یعنی استراتژی تسخیر در میآید، یعنی انسان مسخر میشود، ویژگی خود خدا.
آسمانها و زمین خلق میشود، بعد خدا بر عرش استیلا پیدا میكند. ثم استوی علی العرش انسان هم همینگونه است، ما هم این ویژگی را داریم، ما همیشه زیر نیستیم و نگاه گنجشكی و نگاه مورچهای به هستی خودمان نداریم. ما تصور كردیم كه نگاهمان در این سی سال نگاه مورچه وار است. از زیر، دوربین را ببر زیرزمین و از زیرزمین جهان را نگاه كن. نه، به چه مناسبت ما جهان را همواره از زیر نگاه كنیم؟ از سطح نگاه كنیم؟ انسانهای قبل از ما هم مثل خدا اهل تسخیر بودند، خدا هم توصیه كرده است كه ما طبیعت را كه به شما داده ایم، مسخر شما شود. ارتفاع بگیرید نسبت به طبیعت نه نسبت به خود و همدیگر. استراتژی میشود استراتژی تسخیر. همه چیز میآید زیر مشاهده، تجربه و زمین تسخیر میشود. در جنگل، دریاها، رودها و نادیدههای طبیعت انسان مسخر میشود. بالاخره انسانی پیدا میشود كه برای خودش استراتژی داشته، حالا درست است كه محصول كشف كریستف كلمب به پیدایش امپریالیسم انجامید یا ماژلان، اما بالاخره آنها انسانهای به دریا زده بودند، خیلی مهم است كه یك انسان بخواهد با یك قایق و با حداقل همراه و با حداقل توشه، بر چوب سوار شود و بر امواج متلاطم مسلط شود و به آن سوی جهان برسد، این خیلی مهم است. كریستف كلمب هم برای خودش اهل تسخیر بوده است، تسخیر صورت میگیرد اما، جان جان جان در استراتژی پرواز است. از حدوداً ۱۵۰ سال قبل به این سو، انسان استراتژی پرواز را اتخاذ كرد. با بالون شروع كرد و... رشتههای ورزشی قبل از اینكه فدراسیونها شكل بگیرد میل به پرواز پیدا كرد، پرش طول و پرش سه گام و پرش ارتفاع و پرش با نیزه و... بالون وقتی با رشتههای به اصطلاح پرشی مزدوج شد، قبلش اتفاقی صورت گرفت، انسانهای مشاهده گر و اهل تجربه مكانیسم تجربه پرندگان را خوب درك كردند. چطور یك پرنده پرواز میكند؟ چطور شوق پرواز مییابد؟ چطور از چنگال استفاده میكند و چطور پر باز میكند؟ چطور شاه پر باز میكند؟ چطور میتواند خودش را سبك كند و تن به افلاك بسپارد؟ از این چند و چون ها، بالاخره انسانها ته قضیه را در میآورند، ته قضیه كه درآمد، بعد از بالون نوبت رسید به برادران رایت. برادران رایت، انسانهای ته قضیه در آورنده بودند. ساده نبود پرواز.
بالاخره از درك مكانیزم پرندگان به پرواز رسیدند. انسان هم مدام استراتژیاش بهبود روش، بهبود استیل است. اگر انسان پرنده اول میتوانست دو متر بپرد، باب بیمونی كه در المپیك مكزیك پیدا شد توانست هشت متر و نود سانتیمتر بپرد. این خیلی مهم است. یا سرگی هوبكایی كه به مرز هفت و اندی متر با نیزه توانست بپرد، خوش هم بود. در شهر چی اف كه راه میرفت زن و مرد، دختر و پیرزن و كودك از او سوال میكردند كه سرگی، كی به ابرها میرسی؟ خیلی مهم است. استیلت راكی ارتقای میدهی؟ پرشت را چقدر ارتقا میدهی؟ پایت چقدر میتواند فضا را بشكافد؟ دستت چقدر میتواند؟ دست كه فقط برای گرفتن جلوی حاكمیت و حكومت و معلم خشن نیست كه تركه بخورد، دست برای شكافتن است، برای بالا رفتن است، برای ارتفاع پیدا كردن است. جان پرواز آمد، رسید، رسید و رسید از بالن ساز اول و پرنده اول و از باب بیمون و برادران رایت تا رسید به نیل آرسترانگ كه او اولین كسی بود كه به فضا رفت و قدم به ماه گذاشت كه با این كارش كل جهان خیره ماند. این خیلی مهم است. ما آن موقع در سال ۴۸، بیست و پنجم خرداد كه برابر بود با ژوئن سال ۱۹۶۹، اولین پخش مستقیم غیر ورزشی بود. من یادم است كه آن موقع چون همه تلویزیون نداشتند، ما هم جمع شدیم منزل مادربزرگمان كه تلویزیون داشت. قهوه خانهها پر بود از همه عوام. حالا عوام اصطلاح اصلاً خوبی نیست. از انسانهایی كه اصلاً علمی نبودند. هم میخواستند كه در حقیقت این استراتژی پرواز را ثبتش را ببینند و این خیلی مهم بود. از یك روستایی لر كه در یك قهوه خانه در میدان شوش نشسته بود و آمده بود تا پرواز نیل آرسترانگ و قدم گذاشتنش به ماه را نظاره كند. الان مثلاً بچهها فكر میكنند كه غریو از زمانی است كه مثلاً پرسپولیس در آپارتمانها گل میزده و همه بلند میشدند، نه اینطور نیست، آن خیزی كه بعد از قدم گذاشتن نیل ارسترانگ در كف ماه گذاشته شد، آن غریو كه كشیده شد، من هرگز فراموش نمیكنم. ما عمه مسنی داشتیم كه آن شب همه ما را به یك ساندویچ مهمان كرد، ما را برد به مغازه آندره كه ارمنی بود، زیر پارك دانشجوی فعلی، یك ساندویچ كالباس كه نصفش میشد یك تومانی، ما را مهمان كرد، یعنی این استراتژی پرواز بسیار مهم بود. ما الان از جهان دور افتاده ایم، از هستی دور افتاده ایم، دمق و پكر و كپك زده، ایران اینطوری نبود كاری به این رژیم و آن رژیم نداریم، حس حیات وجود داشت. در دهه چهل ایران، جهان هم حس حیات داشت، الان جهان حس حیات دارد و ما حس حیات نداریم. حالا بشر استراتژیاش از استراتژی حفظ رسید به استراتژی پرواز و الان رسید به استراتژی انضمام معینی دیگر ته و توی زمین را درآورده و منطقهای نیست كه جای پای انسان در آن نباشد، معدنی استخراج نشده باشد. استراتژی تسخیر دارد آرام آرام به سرفصلی میرسد، فصل شد به بالن ساز اول و برادران رایت و باب بیمون و نیل آرسترانگ و رسید به استراتژی پرواز و حالا رسیده به استراتژی انضمام، یعنی كرات دیگر هم ضمیمه زمین بشوند، این خواست خدا هم هست، خدا انحصار طلب نیست، توصیه كرده به تسخیر، تسخیر و تسخیر و تا جایی كه وجود دارد انسان میتواند پرواز كند. یك مربیهای فكوری قبلاً بودند كه نسل آن معلمها را مثل هر فكوری ملخ خورده، معلمها میایستادند روی سكو. آن موقع وسیله بازی بچهها یویو بود. میزدیم زمین آرام بالا میآمد. با شیوه یویو این معلمها روی ایوان میایستادند. معلم دستش را میگرفت و میگفت بپر بپر و تا هر جا هم كه ما جا داشتیم، دست ما هم بالا میرفت. دست خدا هم اینگونه است، دست خدا مثل دست صاحبان قدرت تو سری زن نیست، اهل تحقیر نیست كه بیشتر را مثل شمعی در زمین آب كند، آرام آرام میكشد بالا و میكشد بالا.
حالا بشر با این بالا كشیدنهای او كه توصیه به تسخیر كرده و با دست مایهها و توان استراتژیك و طراحی خودش رسیده به استراتژی انضمام. پس بشر سیر بسیار كیفیای را در گونههای استراتژیك خودش از استراتژیك حفظ تا استراتژی انضمام طی كرده است.“
شهید صابر در این موضوع، از متن ”خود(انسان) ” چنین میگوید:
”...حالا از هستی و تاریخ به خودمان میرسیم. ما هم از وقتی خودمان را شناختیم این ویژگی را داشتیم كه روابط خودمان را با پیرامونمان منظم كنیم، استراتژی كار محیر العقولی نیست، شناخت شرایط، شناخت خود، امكانات شرایط، امكانات خود، تنظیم رابطه خود با محیط، ما هم از بچگی شروع كردیم، باكی برویم و بپاییم، باكی لی لی بازی كنیم، باكی خوراكی مان را تقسیم كنیم، باكی برخورد كنیم، به كی حمله كنیم، آن موقعها كه ما درس میخواندیم دو تا داداش در مدرسه بودند كه شرایط خیلی ویژهای داشتند، خیلی وضعشان خوب بود، اسمشان شریفی بود، آن موقع بچهها ناهار در مدرسه میماندند، یكی ناهار نمیخورد، یكی آنقدر فوتبال میكرد كه اصلاً یادش میرفت نهار بخورد، آن موقع نونهای ماشینی و كشمشی ارزانی بود كه یكی نون ماشینی میخورد، یكی نون كشمشی. ساندویچی بود به نام ساندویچ خیار شور، از این نون بلوكیها بود كه دو ریال بود و خیار شور هم یك قران بود. با سه ریال میشد یك ساندویچ[خرید]، ولی برای برادران شریفی كه با هم در سال فرق داشتند ساعت ۱۱:۲۰ كه زنگ دبستان میخورد برای اینها یك ماشین بنز ۱۷۰ میآمد با غذای گرم، راننده كه غذا را تحویل این دو تا شریفی میداد، به واقع ده ثانیه نمیگذشت كه این غذا توسط سایر بچهها مصادره میشد، یعنی از همان بچگی همه، روابطمان را با یكدیگر تنظیم میكردیم. به شریفی باید حمله كرد، با فلانی باید فوتبال بازی كرد و با او یكی باید میرفت فروشگاه جدی كار و با پنج تومان شورت و ساق تیم فوتبال جدید [می خرید] یعنی از بچگی، اگر همه مان در تجربه مان عقبتر برویم، این خصلت را داشته ایم كه رابطه تنظیم كنیم، با كدام معلم میشود رابطه برقرار كرد، كدام معلم اگر پكینگ گذاشت برویم، كدام معلم را تحویل نگیریم، همه اینها پیچیدگیای از اول داشتهاند. انتخاب های، هدف گذاری ها، برنامه ریزی ها، ابزارهای متناسب استخدام كردن، همه مان از همان موقع مشاركت داشتیم در روندهای استراتژیك، در ساماندهی محل، تیم ساختن، بازیهای بچه گانه، دستاوردهای استراتژیك داشتیم، حالا هر كداممان به هر شی كه رسیده ایم بالاخره افقهای اكنونین داریم، با افقهایمان زندگی میكنیم، حالا بعضی از افقها خیلی تخیلی است و قابل تحقق نیست اما بخشیاش هم قابل تحقق است و الان به هر كداممان در این جمع رجوع كنیم میبینیم كه استراتژیك فكر میكنیم و استراتژ هستیم، در مواجهه با افقهای خودمان...“
وی با این فراز به به سراغ متن چهارم یعنی کتاب رفت:
”... حالا قبل از اینكه متن را روی بحث خدای افق دار و استراتژیست باز كنیم. این درك مشترك است كه پروژه انسان آنقدر كه ما میفهمیم كه ممكن است فهم ما اشكال داشته باشد كه حتماً دارد، پروژه مشتركی هست و با ادبیات او در كتاب، حسن اولئك رفیقا، یاران كیفی او عهد دارها، انسانهای درشکهسان. انسان درشكهسان انسانی است كه پذیرفته رونده است و پذیرفته كه باید باری را حمل كند. استراتژی اصلی هستی را خدا پیش آورد ولی استراتژیهای تالیف شده در ذیل استراتژی و پروژه اصلی خدا توسط انسانها شكل گرفت. توسط انسانهای درشتكه سان كه هم میدوند و هم باری میكشند. اینكه پروژه اصلی توسط او وسط گذاشته شده و اجرایش متشرك است بین او و یاران او كه یاران او هم در سطوح مختلف میتوانند در حقیقت ایفای نقش بكنند و نقش به عهده بگیرند.... آخرین درك مشترك ما این است كه یك پروژه كلان و اصلی وجود دارد كه به عنوان استراتژی در حقیقت بیپایان اما در ذیلش بینهایت عرصهها و حوزههای استراتژیك برای ما وجود دارد كه میتواند با آن استراتژی اصلی پیوند برقرار بكند.“
در بهره گیری از متن، شهید صابر روش ویژهای داشت که بررسی آن خارج از هدف این مقاله میباشد. در این موضوع رجوع مولف باب بگشا به قرآن به دو بخش تقسیم میشود؛بخش اول که نسبتا کوتاه است و به چند نشانه و گزاره اختصاص دارد و بخش دوم که به صورت مبسوط به داستان رویارویی موسی و فرعون میپردازد.بخش اخیر بیش از هفت جلسه از نه جلسه را به خود اختصاص داد از این رو بررسی آن در این مختصر ممکن نمیباشد.بنابراین به طور مختصر به توضیح آن میپردازیم.
بخش اول: ابتدا نشانه، سپس گزاره
معلم شهید برای ورود به کتاب ابتدا چند نشانه استراتژیک را مورد بررسی قرار داد که صرفا فهرست آن بیان میشود:
مروری بر چند نشانه از جنس بنمایه:
بخش دوم:داستان رویارویی موسی و فرعون
شهید صابر با آن تدقیق ویژه خود موضوع ”استرتژی“ را در مواجهه موسی و فرعون میبیند و چگونگی تجهیز موسی به دید استراتژیک را نظم میدهد و آن را یک الگوی آموزشی برای نوع انسان میداند. هدی صابر جوهره این پروژه را توحید و جان مایه آن را رشد عنوان میکند. برای این استراتژی آموزشی ۱۶ مرحله بر میشمارد:
مرحله اول ـ طراحی:
تحلیل شرایط؛ برجستهسازی تضاد اصلی؛
هدف استراتژیک؛گزینش استراتژیک
مرحله دوم ـ گزینش و فرآوری مجری:
تو را برای خود پروردم ـ فرآوردم
مرحله سوم ـ کارسپاری استراتژیک:(وحی به موسی هنگام بازگشت به مصر)
پیام دورانی: برهنهپا شو! سبکبال شو! غزال شو!
وحی از “من”، گوش از “تو” ؛
مرحله چهارم ـ تجهیز کیفی:
تفهیم مبنا؛ جلوههای ویژه(معجزات)
مرحله پنجم ـ توجیه مجری در بزنگاه اقدام:
به سوی فرعون طغیانگر رو با نشانهها ـ براهین
مرحله ششم ـ تامین فهرست تقاضاهای مجری:
خواهندگی شفاف مجری(موسی) ـ اجابت بیچند و چون “او”
مرحله هفتم ـ یقین مخاطب، گروه هدف استراتژی:
توده مردم (بنی اسرائیل)
مرحله هشتم ـ تجهیز به یاد، متن و روش:
ذکر مستمر، کتاب رهگشا، روش متناسب مواجهه
مرحله نهم ـ تجهیز روحی ـ روانی(موسی در مواجهه با فرعون و اطرافیانش):
جراتبخشی، اعتمادآفرینی
مرحله دهم ـ همراهی دلادل(خدا) با مجری(موسی):
دریاب، پروژه مشترک است
مرحله یازدهم ـ اقدام:
فرمان رفتن، طرح موضوع کردن، مطالبهجو بودن
مرحله دوازدهم ـ طرح موضوعـ تبیین مجری:
تبیین، تلنگر، دعوت
مرحله سیزدهم ـ آوردگاه اندیشه ـ عمل:
تلاش برای تاثیر، مواجهه دیدگاه ـ روش
مرحله چهاردهم ـ ادامه تجهیز:
بیمزدایی، ترغیب اعتلایی
مرحله پانزدهم ـ برتری ماقبل پایانی:
برتری توحید ؛ برتری دینامیسم
مرحله شانزدهم ـ اقدام نهایی: محو ـ جانشینی
محو فرعون و مدار فرعون ؛ جانشینی بنیاسرائیل
هدی صابر این استراتژی را پیروز میداند و قائل به یک نظم خاص از طراحی تا نتیجه نهایی در آن است. با ادبیات خود به طور خلاصه این سیر را دسته بندی میکند:
چشمانداز
¨ شرایط شناسی(گفتگو با موسی در مورد شرایط )
¨ تشخیص تضاد اصلی
¨ هدفگذاری(نجات بنی اسرائیل)
پیش نیاز
پیشفرض: پروژه مشترک است به قَدر و به اَرج
¨ نمایانی یک ظرفیت
¨ پدیداری تقاضا ـ راه کار
¨ تنبیه، آزمون و تصحیح عنصر عامل(موسی توسط خدا)
¨ تبدیل متقاضی(موسی) به مجری
جهاز
¨ پیام
¨ فرصت
¨ لهیب
¨ ویژه نشانه
فاز
¨ توجیه
¨ تجهیز
¨ اقدام ( دعوت، تبیین، تلنگر، مطالبه، مواجهه و غلبه)
عنصر پیشتاز
¨ متقاضی فرآوردهشده حامل
¨ (موسی به عنوان یک عضو فعال هستی یک متقاضی فرآورده شده حامل و فعالترین فرد این سیر تاریخی)
¨ یاد
¨ متن رهنما
¨ روش
اندیشه ـ عمل سببساز
¨ اندیشه توحیدی
¨ عمل توحیدی
¨ دینامیسم توحیدی
مولف باب بگشا با رهنمونی خدا در کتاب، شکل بندی ”خدایانه“، ”مدبرانه“ و ”پروردگارانه“ یک استراتژی را چنین تصویر میکند: ”تحلیلی“ وجود دارد، ”ایده ـ هدفی“ در میان است، ”طراحی“ لازم است، برای انسان فرصت ”مشارکتی“ فراهم است، “پیش نیازها و ملزومات“ لحاظ میگردد، وارد میدان ”اجرا“ میشود و سرانجام ”محصولی“ پدید میآید که نتیجه پروژه مشترک انسان و خدا است و نشان دهنده شکوفایی حرکت از مبنای ”ما“ به سمت مبنای اصلی ”او“ است.
معلم شهید به زیبایی جوهره چنین پروژهای را توحید و جان مایه آن را رشد عنوان میکند. برداشت او این است که مسیر پروژه در پرتو توحید و در مواجهه با تضادها احتیاج به اصلاح ممتد دارد. او در تبیین ”ما“ به عنوان یک مشارکت کننده بالقوه، قائل است که توان فهم مبنا را داریم، میتوانیم تحلیلگر و شرایط شناس باشیم، امکان داریم، در عین حال محدودیتهای خاص خود را نیز دارا میباشیم و توان ایدهپردازی در ما وجود دارد. خدا الهام آفرین است و ما قابلیت گرفتن آن را داریم. برای مشارکت در پروژه توحیدی قابلیت تجهیز در ما وجود دارد ولی باید مقدِم بودن خود را فرصتی از جانب او بدانیم و پیش آییم تا بتوانیم محصِل باشیم. ملاصدرا با استعداد ویژه خود تصویر زیبایی از در هم تنیدگی ماده، زمان و حرکت ارائه نمود”ماده موضوع حرکت و حرکت توصیف ماده و زمان مقدار حرکت است”. از آنجا که پروژه مشترک انسان با خدا در همین دنیای مادی تحقق مییابد پس با زمان و حرکت در هم تنیده است. مرحوم صابر با لحاظ این مهم به زیبایی یادآور آن میشود که در تبیین ” ما ” باید به عنصر زمان توجه ویژهای داشت. باید به پروژه زمان تزریق کرد و در پرتو یک امید ذاتی در وصل به او حوصله تاریخی داشت تا بتوان پروژه را به سرانجام رساند.
۴- جمع بندی
برای فهم اندیشه یک اندیشمند نیاز به فهم زبان و ادبیات خاص او میباشد. از این رو در این مقاله سعی شد تا مفهوم واژه کلیدی ” استراتژی ” از منظر معلم شهید هدی صابر در سلسله مباحث ” باب بگشا ” مورد بررسی قرار گیرد. آنچه از این بررسی بدست آمد این بود که خدا خود صاحب دید استراتژیک است، هستی نیز که جلوه اوست دارای استراتژی است و ما به عنوان عضوی از هستی که مورد توجه ویژه خدا هستیم باید صاحب استراتژی شویم. دید استراتژیک از منظر مولف باب بگشا یعنی ” افق داری“، ” ژرفنگری“، ”تدبیر“ و ”عنایت به فرجام“. افقداری خدا به نوع خلق او بازگشت دارد. نوع خلقت ما نیز با این ویژگیها درهم تنیده است، از این رو خدا دعوت و تشویق به رشد این صفات مینماید، نمونههای عینی و تحقق یافته را مثال میزند و الگودهی میکند. او خود اول آموزشدهنده دید استراتژیک است. او میخواهد ما از ظاهر به عمق و از نزدیک بینی به دوربینی برسیم. البته این افق داری در حرکت تعریف میشود و در آن توجهی جدی به سمت مطلوب وجود دارد که هرچقدر این توجه جدی تر، میدان عمل وسیعتر خواهد بود.معلم شهید میکوشد تا نشان دهد برای عضویت فعال در هستی باید با مراجعه به چهار متن ”هستی“، ”تاریخ ”، ”ما(انسان)“ و ”کتاب(قرآن)“ وضعیت خود و پیرامون خود را بشناسیم و با یک استراتژی مناسب به سمت مطلوب حرکت کنیم.
پینوشتها
(۱)سوره ابراهیم آیه ۴
(۲) قبل از ادامه بحث باید یک نکته را متذکر شد و آن این است که تخصصی وارد مباحث نمیشوم چون برخی از آنها در حیطه تخصصم نیست و همچنین خارج از هدف این مقاله میباشد، بنابراین مباحث به نحو اجمال و کلی بیان میگردد.
(۳) به نظر نویسنده این مقاله عبارت ” داشتهها و کارکردهای خدا ” در مورد خدا دارای ابهام میباشد. در واقع این عبارت خدا را محدود میکند. چون ما خود مخلوق خدا هستیم و هرچه داریم از اوست و به طور کلی هستی جلوه اوست بنابراین نمیتوانیم داشتهها را بیان کنیم. و یا لفظ ” کارکرد ” یک نوع استفاده ابزاری را به ذهن متبادر میسازد. ولی علی رغم ایراد به این عبارت، محتوای بیان شده در ذیل آن از این ایراد مبرا است.شهید صابر این فصل را با دو پیش فرض بسیار مهم آغاز نمود: الف)“او“ نقطه اتکا ب)“ما“ غیر تاکتیکی، غیر مناسبتی. در واقع هدی صابر نسبت به ذکر صفات الهی بدون توجه به چگونگی تحقق آن در هستی نقد جدی داشت. و شاید از اینرو چنین تیتری را برای این فصل انتخاب نمود. ایشان در فصل دوم به چگونگی تحقق صفات خدا در هستی با زبان روز میپردازد و سعی میکند آیات کتاب الهی را در زمان حال بفهمد و بفهماند.
(۴) دانشنامه سیاسی، چاپ ششم، داریوش آشوری