پرینت
بازدید: 10161

 

امیر خسرو دلیر ثانی

  منبع: کتاب "وارسته از بند" (خاطرات هم‌بندیان هدی صابر از بند 350 اوین)

همراه بودن و زیست مشترک با صابر هم زیبا و جالب و هم تا حدی اعجاب‌انگیز بود. صابر نیامده بود که متوقف شود و «بماند»؛ همه چیزش و لحظه به لحظه زندگیش «رفتن» بود. دنیایی که صابر می‌خواست بدان دست یابد، ریشه در باورهایش داشت و این باور ما بود که سمت و سوی حرکتش را تعیین می‌کرد. در عین حال که می‌شد کاملاً دید که مسیر رفتن او به سمت «آرمان‌شهر» کاملاً زمینی است و از کوچه‌های تنگ و باریک زیستن در میان مردم و تا حدودی با عبور از لحظات «روزمرگی» زندگی‌های معمول و متداول امروز جامعه می‌گذرد، اما با این وجود در پی هر رفتاری و در فراسوی هر حرکتی که شاید به ظاهر با رفتارهای زندگی عامه‌ی مردم چندان تفاوتی نداشت، با کمی دقت می‌شد فهمید که این رفتار نه حاصل «روزمرگی» و نه حاصل ناچاری برای «زندگی کردن» است، بلکه صابر از این رفتار هدف بالاتری را دنبال می‌کند که ایجاد «تغییر» است و این تغییر را اگر دنبال می‌کردی به مسیری می‌رفتی که صابر در انتهای آن «تحول» و ایجاد تغییر در هستی را یافته بود و به سمت آن در حرکت بود.

اگر فردی می‌توانست در همه‌ی ساعات چند شبانه‌روز متوالی با صابر همراه شود و زندگی کردن و چگونه زیستن او را زیر نظر بگیرد و اگر تا حدودی از «دقت نظر» برخوردار بود، به روشنی درمی‌یافت که با مردی روبروست که با عقیده‌اش زیست مشترک دارد و منتهای حرکت تحول‌زایش را در «آرمانش» جستجو می‌کند.

بدیهی است که چنین فردی معیارهایش را برای زیست مشترک با افراد دیگر بر پایه‌ی اخلاقی خواهد گذاشت که در مدل زیست آرمانیش جسته است و مبنا و فلسفه‌ی این اخلاق نیز از عقاید و سیره‌ی وجودی‌اش نشات می‌گیرد. با این وجود صابر به روشنی دریافته بود که نباید و نمی‌تواند از همه‌ی انسان‌ها انتظار اخلاقی زیستن داشته باشد و آن‌ها هم که خود را اخلاقی می‌دانند هر کدام منشا اخلاق را در نظریاتی جستجو می‌کنند که به آن‌ها باور دارند و نباید انتظار داشت که در تعامل با دیگران همه چیز بر مبنای اخلاقی باشد که مبنایش عقاید شخصی و منتهایش آرمانی است که به آن می‌اندیشیم. لذا صابر به «سیر» معتقد بود، و «سیر» را حرکتی می‌دانست که بر مبنای گام برداشتن در «مسیر مشترک» و به سمت «هدف مشترک» است. معتقد بود باید با هر فرد یا جریانی «سیری» طی شود تا مرتبه‌ی بالاتری در روابط حاصل گردد و پس از سیر مشترک در گام اول به حرکت مشترک در مرحله‌ی بعدی رسید، و قبل از آنکه با فرد یا جریانی به اقدامی مشترک به ویژه در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی دست بزند، باید حتما آن فرد یا جریان را در «سیری مشترک» به محک آزمون بگذارد تا ایمان پیدا کند که میزان مشترکات در عقاید و اهداف به حدی است که می‌توان انتظار اقدام مشترک و پرداخت هزینه‌ی مشترک برای دستیابی به هدفی واحد را داشت.

زندگی در زندان آن هم زندان سیاسی و با افرادی که یا نماینده‌ی جریانات سیاسی مطرح روز بوده و یا یک جریان فکری را نمایندگی می‌کردند و یا دست‌کم به خاطر اقدامی که از نگاه قدرت مسلط ناخوشایند و در ضدیت با استبداد حاکم بود، دستگیر و روانه‌ی زندان شده بودند، یک زیست مشترک است که از گذران دوران حبس و تامین مایحتاج اولیه زندگی در زندان و مسایل صنفی زندانیان شروع می‌شود و می‌تواند سیری را طی کند که به مراحل بالاتر یعنی اقدامات مشترک برای دستیابی به اهداف مشترک هم برسد. برای صابر زندگی در زندانی که آن را سیاسی می‌نامیدند چنین معنایی داشت و هر لحظه به دنبال و در پی آن بود که وارد «سیری مشترک» شود و افراد در جریان‌های مختلف را محک بزند و اگر وجوه اشتراکی و مایه‌ای برای دستیابی به اهداف مشترک یافت، در داخل یا بیرون زندان برای «اقدام مشترک» آماده شود.

روند زندگی ده‌ماهه‌ی صابر در بند 350 زندان اوین از مرداد 89 تا تاریخ شهادت یعنی خرداد 90، به روشنی بیانگر زندگی یک انسان جستجوگر است که آرام و قرار ندارد و دریافته که فرصت تنگ است و باید زمینه‌های مختلف را بسنجد و افراد مختلف را به آزمون بگذارد تا سیری مشترک طی شود و زمینه‌ساز اقدامی مشترک در آینده باشد.

یادم هست حدود آذر ماه سال 89 که زندانیان منتسب به جریان ملی ـ مذهبی دستگیر شده در بند، پنج نفر (سه نفر ملی ـ مذهبی و دو نفر نهضت آزادی) بیشتر نبود، جلسات هفتگی مشترکی با حضور آقای صابر داشتیم و علاوه بر بررسی اوضاع و شرایط زندان و مسایل صنفی و نحوه‌ی تعامل با جریانات دیگر، به مسایل و حوادث سیاسی روز به ویژه از نگاه جریان ملی ـ مذهبی می‌پرداختیم. آن زمان ده نفر از هم‌بندیان دستگیر شده از جریانات مختلف به احکام اعدام محکوم شده بودند و به‌ویژه در مورد چند نفر از جمله آقایان جعفر کاظمی و محمدعلی حاج‌آقایی احتمال اجرای حکم بالا بود. در جلسه مطرح شد که بیانیه‌ای بنویسیم و خواستار لغو احکام مذکور شویم و به مناسبت روز جهانی حقوق بشر منتشر کنیم. مذاکراتی در این مورد صورت گرفت و یک پیش‌نویس تهیه شد که در آن از افرادی که احکام ناعادلانه اعدام گرفته بودند، نام برده شده بود.

پس از بحث و بررسی، مرحوم صابر ضمن آنکه اصل اقدام برای دفاع از حقوق زندانیان محکوم به اعدام را پذیرفته بود، از امضای این بیانیه خودداری کرد و تاکید داشت که ما چند نفر با آنکه همه از نحله‌ی فکری ملی ـ مذهبی هستیم اما «سیر مشترکی» نداشته‌ایم و نمی‌توانیم اقدام مشترک داشته باشیم.

در نهایت به این نتیجه رسیدیم که من و آقای کیوان صمیمی این بیانیه را به نام خود منتشر کنیم و آقای صابر هم نامه‌ای خطاب به مرحوم صدر حاج سید جوادی تهیه کرد و در آن به مسئله‌ی احکام ناعادلانه اعدام و اسامی کسانی که این حکم را داشتند اشاره نمود و آن را برای مرحوم مهندس سحابی فرستاد تا به آقای حاج سید جوادی بدهد و در صورت صلاحدید نامه را برای رویت افکار عمومی منتشر کند که ظاهراً پس از تغییراتی که مهندس سحابی به صلاحدید خود و با توجه به شرایط روز اعمال کرد، این نامه منتشر شد.

صابر در راستای عقاید و آرمان‌هایش هرگونه مکاتبه با مسئولین جمهوری اسلامی را به دلیل عدم رعایت شرایط و جایگاه‌های قانونی از سوی برخی از آنان غیرممکن می‌دانست و به همین دلیل هم نامه را به آقای حاج سید جوادی نوشت که از نظر او یکی از حقوقدانان برجسته و شرافتمند ایران بود و البته بیشتر آگاهی افکار عمومی از مسئله را مد نظر داشت. نحوه‌ی برخورد آقای صابر با افراد و جریانات مختلف و حتی به لحاظ صنفی با اتاق‌های مختلف در خصوص مسایل صنفی زندانیان نیز بر مبنای «سیر» بود.

آقای صابر تقریبا از همان ابتدای ورود با جمعی از دوستان اصلاح‌طلب جلسات مشترکی به صورت هفتگی برگزار می‌کرد که البته من در آن‌ها حضور نداشتم. در مورد موضوع این جلسات از ایشان پرسیدم، پاسخ دادند در مورد بررسی روند جریان اصلاحات و نحوه‌ی عملکرد آن‌ها در سال‌های گذشته و همچنین نقد این جریان گفت‌وگو می‌کنیم. البته اگر حافظه‌ام درست یاری کند، این جلسات بعد از مدتی متوقف شد و به نظر می‌رسید که سیر کاری که قرار بود انجام شود به طور کامل طی نشده بود.

آقای صابر در بدو ورود به بند 350 به اتاقی وارد شد که بر اساس شماره‌بندی جدید بند بعداً اتاق دو نام گرفت. در این اتاق تعداد معدودی از جریان اصلاح‌طلب حضور داشتند که به تدریج بر تعداد آن‌ها افزوده شد. در آن زمان زندانیان سیاسی بند 350 در اتاق‌های طبقه‌ی پایین و زندانیان عادی که عمدتاً جرایم مالی داشتند، در طبقه‌ی بالا ساکن بودند.

حدود مهرماه سال 89 مدیریت زندان تصمیم به انتقال زندانیان عادی به بندهای دیگر گرفت و به تدریج این انتقال انجام شد و طبقه‌ی بالای بند تخلیه شد. برای مدتی درب سالن طبقه‌ی بالا بسته بود تا اینکه چند نفر از دوستان اصلاح‌طلب با مدیریت بند رایزنی کردند تا یکی از اتاق‌های بالا را که بعداً اتاق هفت نام گرفت در اختیار بگیرند و بعد افرادی را که به لحاظ فکری همسو با جریان اصلاح‌طلبی می‌دانستند به این اتاق دعوت کردند تا از اتاق‌های دیگر خارج شده و به این اتاق نقل مکان کنند. آقایان صابر و صمیمی برای انتقال به این اتاق دعوت شدند که هر دو از پذیرش این پیشنهاد خودداری کردند، آقای صابر ‌ترجیح می‌داد دوران حبس را در کنار همبندیانی که از اقشار مختلف جامعه و با سطوح تحصیلی متفاوت و از جریانات فکری مختلف بودند، بگذراند و‌ ترجیح می‌داد حضورش در زندان به زیستن در کنار یک جریان فکری خاص محدود نشود. به همین لحاظ اتاقی را برگزیدند که بعداً اتاق سه نام گرفت و به آنجا نقل مکان کردند. در آن زمان در این اتاق چند نفر از متهمین سازمان مجاهدین حضور داشتند که دو نفر از آن‌ها به نام‌های جعفر کاظمی و محمدعلی حاج‌آقایی هر دو محکوم به اعدام بودند و دادگاه تجدیدنظر هم حکم هر دو را تایید کرده بود. صابر رابطه‌ی صمیمانه و عمیقی با آن‌ها به‌ویژه با مرحوم جعفر کاظمی برقرار کرد که آن زمان مسئول اتاق سه بود. بعد هم در ماجرای انتقال نامبردگان از بند به اجرای احکام که همه احتمال می‌دادند برای اجرای حکم اعدام است، وارد شد و سعی کرد شلوغی و ازدحامی را که برای وداع با آنان ایجاد شده بود، مدیریت کند. بعد هم بلافاصله درخواست داد تا با مامور امنیتی ویژه پرونده‌اش ملاقات کند و در ضمن آن ملاقات ضمن تشریح وضعیت پرونده‌ی آن دو نفر از وی خواست که موضوع را به مقامات بالاتر انتقال دهد و استدلال‌هایی را که حاکی از بی‌اعتباری قانونی و ناعادلانه بودن این احکام بود به آن‌ها منتقل کند؛ شاید در فرصت باقیمانده از اجرای حکم جلوگیری شود.

بعد هم به همت خود زمینه‌ی برگزاری مراسم دعا و نیایش در حسینیه‌ی کوچک بند را فراهم آورد تا برای لغو اجرای حکم به نیایش دسته‌جمعی بپردازیم. البته به دلیل تعلق خاص فکری این دو نفر به سازمان مجاهدین، تعدادی از همبندیان با برگزاری این مراسم مخالف بودند و بعد از اینکه اجرای این برنامه به اطلاع مدیریت بند رسید از اجرای آن ممانعت به عمل آورد و صابر به ناچار مجبور شد مراسم را در اتاق سه و با حضور تعداد محدودی از همبندیان که از اتاق‌های دیگر آمده بودند برگزار کند. بعد از آن هم که خبر اجرای حکم رسید، صابر در برگزاری مراسم ختم نقش فعالی داشت و از اجرای این احکام ناعادلانه بسیار ناراحت بود. ضمن اینکه با وجود انتقادات صریحی که صابر به وضعیت فعلی سازمان مجاهدین به ویژه رهبری آن داشت، اما رابطه‌ی عاطفی او با بسیاری از همبندیان سازمانی به ویژه مرحوم جعفر کاظمی بسیار قوی بود.

به‌علاوه آنکه بر اساس نگاهی که صابر به زندان و زندانی سیاسی داشت، معتقد بود باید پرنسیپ‌هایی از سوی این دسته از زندانیان رعایت شود و به ویژه در چنین شرایطی که دو نفر از هم‌بندیان به اتهام جرم سیاسی اعدام شده بودند، انتظار داشت که تا چند روزی به احترام آنان از بعضی مسایل متداول خودداری گردد. به طوری که دو روز بعد دو نفر از هم‌اتاقی‌های ایشان و مرحوم کاظمی در حین انجام مسابقه‌ی فوتبال به شادی و کف زدن پرداختند که صابر بعد از مسابقه به آنان انتقاد کرد و گفت از آنان انتظار می‌رود که به حرمت درگذشتگان چند روزی از ابراز احساسات این چنینی خودداری کنند. هر چند به دلیل متفاوت بودن دنیای آن دو جوان که از دستگیرشدگان اعتراضات پس از انتخابات بودند با دنیایی که صابر انتظار را داشت، پاسخ چندان مناسبی از سوی آنان به ایشان داده نشد.

مدت زیادی از اجرای این احکام نگذشته بود که در اتاق سه بحث انتخاب مسئول اتاق جدید به جای مرحوم کاظمی پیش آمد که معمولاً این کار با رای‌گیری انجام می‌شد. در همین مقطع بود که مرحوم صابر به نشانه‌ی اعتراض شبانه وسایلش را جمع کرد و اتاق سه را‌ ترک گفت و به اتاقی در طبقه‌ی بالا که آن موقع به عنوان انبار استفاده می‌شد نقل مکان کرد، که البته به دلیل عدم حضور اینجانب در آن اتاق از دلیل و علت واقعی این اعتراض آگاه نیستم؛ اما گمان می‌کنم این مسئله بی‌ارتباط با حفظ احترام و جایگاه مرحوم کاظمی نبود. همان شب من با چند نفر از بزرگان اتاق یک مشورت کردم و به سراغ ایشان رفتیم و با اصرار از ایشان خواستیم که به اتاق ما نقل مکان کنند و به کمک آقای ج. ل. که ایشان از مرتبطین با پرونده سازمان مجاهدین بود، وسایلشان را به اتاق منتقل کردیم و پس از آن تا تاریخ شهادت، ایشان در اتاق یک حضور داشتند.

اتاق یک نیز یکی دیگر از اتاق‌هایی بود که متهمین پرونده‌ی سازمان مجاهدین در آن سکونت داشتند که اکثراً از زندانیان با سابقه‌ی دهه‌ی شصت و دارای بار سنگین تجربه‌ی زندان بودند. استقبال اکثر این زندانیان از صابر بسیار گرم بود و صابر با ایشان نیز رابطه‌ی صمیمانه‌ای برقرار کرد و حتی بسیاری از شب‌ها در کنار آنان به گفت‌وگو در مورد مسایل مختلف از جمله مسایل مرتبط با سازمان مجاهدین می‌پرداخت و از آنجا که به دلیل علاقه‌ی ایشان به بنیانگذاران سازمان و تحقیقات وسیعی که در موردشان انجام داده بود، اطلاعات زیادی در مورد گذشته و حال سازمان داشت، معمولاً زمینه‌ی گفت‌وگوهای مشترک و حتی نقد عملکرد سازمان نیز فراهم می‌آمد. با این وجود بعد از مدتی صابر تصمیم گرفت از اتاق یک نیز نقل‌مکان کند و این موضوع را با من مطرح کرد. با وجود حضور زندانیان باسابقه دهه‌ی شصت و رابطه‌ی صمیمانه‌ی آنان با صابر، اما افرادی با جرایم امنیتی، توهین به مقدسات، سایبری و یا حتی سیاسی وابسته به یک جریان خاص خارج از کشور در اتاق یک حضور داشتند که حال و هوایی کاملاً متفاوت با صابر و حتی بسیاری زندانیان دیگر نظیر زندانیان دهه‌ی شصت داشتند و به این لحاظ همواره نوعی تنش پنهان در اتاق یک حاکم بود. به ویژه آنکه این دست از زندانیان معمولاً به سرگرمی‌هایی می‌پرداختند که صرفاً وقت‌گذرانی و بی‌بازده بود که اگر در زندان رواج می‌یافت، می‌توانست به کل جو را عوض کند و بسیاری را از حال و هوای زندان سیاسی خارج کند. صابر نسبت به این‌گونه رفتارها معترض بود و به دنبال جایی بود که بتواند در کنار زندانیان باسابقه و باانگیزه و یا حداقل به لحاظ سنی جا افتاده باشد تا بتواند به فعالیت‌های روزانه و مطالعاتش بپردازد و حتی اگر زمینه فراهم شد، امکان طی «سیر» مشترک را با آن‌ها داشته باشد. به همین دلیل فهرستی از همبندیان در اتاق‌های مختلف تهیه کردیم که تعدادی از دوستان هم‌اتاقی دهه‌ی شصتی هم در آن منظور شده بودند و قرار شد با تک‌تک این هم‌بندیان صحبت کنیم و اگر موافق بودند، درخواستی برای ریاست بند تنظیم کنیم تا یکی از اتاق‌های خالی طبقه‌ی بالا در اختیار این افراد قرار داده شود و به آنجا نقل‌مکان نماییم که البته این مسئله به دلیل مصادف شدن با جریانات خرداد 90 کاملاً مسکوت ماند. البته مرور زمان به تدریج درستی نظر صابر و زندانیان باسابقه را در این مورد اثبات کرد و علت اینکه صابر می‌خواست محیط زندگیش را در زندان از آنان جدا کند مشخص شد، به طوری که یکی از این افراد که البته در زندان هم رفتار چندان مناسبی نداشت، بعداً درخواست عفو کرد و آزاد شد و به خارج کشور گریخت و در یکی از تلویزیون‌های خاص خارجی برنامه گذاشت و به بدگویی از بسیاری از هم‌بندیان و جریانات داخل زندان و تبلیغات منفی علیه آنان پرداخت.

بعد از گذشت مدتی از تشکیل اتاق هفت، اتاق نُه با محوریت یکی از جریانات دانشجویی که مورد حمایت جریان اصلاحات نیز بود، در طبقه‌ی بالا تشکیل شد و تعدادی از هم‌بندی‌ها به آن نقل مکان کردند. این‌گونه تفکیک‌سازی‌ها بر اساس وابستگی به یک جریان سیاسی در شرایط آن روز زندان که بسیاری از هم‌بندیان از اقشار عادی جامعه و فاقد وابستگی به جریان‌های سیاسی بودند، بعضاً حساسیت‌هایی را ایجاد می‌کرد که ممکن بود منجر به بروز اختلافاتی شود. به‌ویژه آنکه اکثر افراد وابسته به جریانات سیاسی به دلیل فعالیت‌های دوره‌ی اصلاحات چهره‌ی شناخته شده‌ای بودند که امکان تعامل بهتر و مذاکره با مسوولین بند و زندان را داشتند و این مسئله در شرایط خاص و محدودیت‌ها و تنگناهای آن زمان زندان امتیاز محسوب می‌شد.

از آقای صابر دعوت شد که به اتاق 9 نقل مکان کند، اما ایشان نپذیرفت. آن‌طور که می‌گفت قبلاً دوران سیر مشترکی را با اعضای آن جریان دانشجویی طی کرده و به نتیجه‌ی مشترکی نرسیده بود و تصور داشت که ادامه‌ی آن سیر در داخل زندان نیز به نتیجه نخواهد رسید. به‌علاوه آنکه صابر ‌ترجیح می‌داد با مجموعه‌ای مرکب از جریانات سیاسی و افراد عادی هم‌اتاق باشد و گزینشی که برای تشکیل اتاق جدید داشت هم بیشتر بر مبنای اخلاقیات و مرام و منش و سبک زندگی افراد بود.

وقتی جریان برگزاری ختم برای مهندس سحابی پیش آمد، قرار شد جلسه‌ی یادبودی هم با حضور تعدادی از هم‌بندیان در یکی از اتاق‌ها برگزار شود که با وجود اختلاف‌نظر صابر با جریان دانشجویی اتاق نُه، به این دلیل که حس می‌کرد، افراد این اتاق به دلیل پیشینه‌ی سیاسی در سال‌های گذشته از میزان آشنایی بیشتری با مهندس سحابی و جریان ملی ـ مذهبی برخوردارند، این اتاق را برای برگزاری مراسم یادبود انتخاب کرد.

پس از رسیدن خبر شهادت مرحوم هاله سحابی جلساتی مابین جریان‌های سیاسی مختلف حاضر تشکیل شد که صابر هم در اکثر آن‌ها حضور داشت و پیشنهادهای مختلفی برای اعتراض از داخل زندان به این مسئله مطرح شد که روی هیچ‌کدام اجماع صورت نگرفت، یکی از این پیشنهادها اقدام به اعتصاب غذای اعتراضی بود که بر روی آن نیز اختلاف‌نظر زیادی وجود داشت و تصمیم‌گیری در مورد آن به جلسات بعد موکول شد.صابر هم به دلیل احترام به نظر هم‌بندیان در این جلسات حضور می‌یافت تا اگر زمینه‌ی اقدام مشترکی پیش آمد با آن‌ها همراه شود. اما از آنجا که سیر مشترکی نبود، نتیجه‌گیری سخت بود و همین باعث شد صابر که نزدیک‌ترین فرد به مهندس سحابی در داخل زندان بود، تصمیم به اقدام مستقل بگیرد که من نیز توفیق همراهی با آن را یافتم.

در این فاصله از سوی تعداد دیگری از همبندیان نیز به او پیشنهاد اعتصاب غذای مشترک شد که صابر به دلیل عدم سیر مشترک و همچنین وابسته نبودن این افراد به جریان ملی ـ مذهبی نپذیرفت و در بیانیه‌ی اعتصاب غذا به صراحت اعلام کرد که این اقدام به صورت مستقل بوده و هیچ یک از همبندیان به این کار دعوت نمی‌شوند. هر چند همزمان با شروع اعتصاب غذای ما، تعداد دیگری از هم‌بندیان هم به صورت مجزا اقدام به اعتصاب نمودند و البته به زودی، دلیل همراه نشدن صابر با سایرین در این اقدام مشخص گردید. به‌طوری‌که یکی از این جریان‌ها که انتظار داشت در همراهی با صابر اسم و رسمی بر هم زن،د شب قبل از وقوع سکته قلبی شهید صابر به نزد او آمده و این اتهام را مطرح کردند که صابر با اعمال نفوذ بر رسانه‌ها مانع از انتشار خبر اعتصاب آن‌ها شده است که این مسئله اسباب ناراحتی شدید صابر را فراهم آورد ... .

انتظار صابر از زندان و نوع تعامل و برخورد زندانیان، بر اساس شیوه‌ی زندگی و رفتار زندانیان قبل از انقلاب و دهه‌ی شصت بود و استانداردهای زندان را با معیارهای آنان منطبق می‌دانست. دورانی که قبلا صابر در آن تجربه‌ی زندان را داشت سال‌های اول دهه‌ی هشتاد بود که تعدادی از دوستان ملی ـ مذهبی دستگیر و به بازداشتگاه منتقل شدند و مدت‌ها در انفرادی به سر می‌بردند و دوران زندان آقایان صابر، رحمانی و علیجانی از همه طولانی‌تر شد.

آخرین گفت‌وگویی که قبل از بروز سکته قلبی در شب حادثه با او داشتم، در راهرو بند حدود ساعت 12 شب بود که صابر برخلاف شب‌های قبل که بعد از ساعت 12 می‌خوابید، به قدم زدن داخل راهرو پرداخته بود، به سراغش رفتم و دلیل نخوابیدنش را پرسیدم. از وضعیت زندان و چگونگی سپری کردن دوران زندان توسط جوانان ناراحت بود و می‌گفت این‌ها زندانی سیاسی هستند، ولی هرکدام سرگرم پیشبرد برنامه‌های شخصی خود هستند. از حرف‌هایش دریافتم که انتظار دارد زندانیان سیاسی از دوره‌ی زندان هم برای خودسازی و آماده شدن برای یک حرکت مشترک و پیشبرد آرمان‌های مشترک استفاده کنند. چیزی که در شرایط آن روز بند 350 تقریباً به ندرت قابل مشاهده بود. چرا که جریان‌های سیاسی حاضر هر کدام فقط سرگرم پیشبرد برنامه‌های خود با اعضای حاضرشان در زندان بودند و جوانانی که بدون وابستگی به جریان‌های سیاسی در جریان اعتراضات 88 دستگیر شده بودند، تقریبا ارتباط چندانی با جریان‌های سیاسی نداشتند و فقط معدود افرادی مانند آقای صابر تلاش داشتند با آن‌ها ارتباط برقرار نمایند و تا حد امکان تجربیاتشان را به آن‌ها منتقل نمایند.

هر چند صابر نتوانست در دوران زندان سیر مشترکی را با زندانیان به نتیجه برساند و فقط از طریق کلاس‌های فشرده تاریخ و قرآن به آموزش جوانان پرداخت، اما سیر مشترک او با هستی برای رسیدن به سرزمین آرمان‌هایش که از سال‌های قبل شروع شده بود، در درون زندان نیز به عنوان یک عضو فعال هستی ادامه یافت و سرانجام هستی‌اش را با منتهای وجود پیوند داد.

 

مسیر جاری:   صفحه اصلی در نگاه دیگرانخاطرات، حدیث‌نفس‌ها و دل‌نوشته‌ها
| + -
استفاده از مطالب سایت با ذکر ماخذ مجاز می‌باشد