مجتبی بدیعی*
آشنایی من و هدی صابر از خردادماه 59 شروع شد. انقلاب به اصطلاح فرهنگی، تعطیلی دانشگاهها را در خرداد 59 رقم زد و من معمار 26 ساله این فرصت نصیبم شد که مدیرگروه سیاسی سیمای جمهوری اسلامی ایران شوم. قبل از من محسن سازگارا این مسئولیت را بر عهده داشت. در آن مقطع به دلیل جوانی من و کودکی انقلاب و نبودن هیچ اثر و نشانی از نحوه مدیریت سازگارا، باید گروه را خودم میساختم. بخشی از نیروها را از دوستان دانشکده معماری دانشگاه شهید بهشتی تأمین کردم و بخشی دیگر را از دوستانی که در آن مقطع یا خط امامی بودند و یا دوستان نزدیک به جنبش مسلمانان مبارز(امتیها). تیم خوبی جمع و جور کردم. هدی یکی از آنها بود. در آن دوران که تازه شروع کرده بودم، همزمان دو هفته نامه اتحاد جوان را در کنار دیگر دوستان منتشر میکردیم. نشریهای که متهم به گرایش به حزب جمهوری اسلامی جنبش مسلمانان مبارز و جنبش مجاهدین (مهندس میثمی عزیز) بود، گرچه خدایی بچههای اتحاد جوان خودشان بودند. خط امام قبل از اشغال سفارت آمریکا توسط "اتحاد جوانیها" در حال تبیین بود. هنوز خوب سازماندهی نکرده بودیم که جنگ در شهریور 59 شروع شد و هرروز شعله ورتر شد و فضای کشور را جنگی و جنگ زده کرد. به موازات جنگ قدرت حزب جمهوری اسلامی و رهبران آن و بنی صدر خودشیفته هرروز بیشتر علنی میشد و بازتابهای این جدال بیش از هرجا تلویزیون را تحت شعاع قرار داده بود، مدیرعامل بنی صدری بود و مسئول پخش (کرباسچی) نیروی مورد اعتماد آقای هاشمی رفسنجانی و مدیران، یکی اینوری و دیگری آنوری با غلبه بچههای طرفدار حزب جمهوری و خط امام، و ما جمع منسجم تلاش کردیم در خط انقلاب بمانیم و تابع مطلق این دو جریان نشویم. منتقد هر دو جریان بودیم. برنامه جنگ سیاسی حاصل این جمع منسجم و پاک و فداکار بود.
همه بچهها زحمت میکشیدند، اما هدی صابر هرروز بهتر و بهتر خودش را نشان میداد. من عاشق نظم و جدیت هدی شده بودم. هر کاری را که به وی میسپردم سر وقت و با دقت تمام تحویل میداد.
در مقطعی تصمیم گرفتیم تاریخ سیاسی معاصر ایران را به تصویر بکشیم. دوران بعد از امیرکبیر به این طرف را، این دوره را به ده مقطع تقسیم کردیم و پژوهشگری هر مقطع را به یکی از اعضای گروه سپردم، مقطع آخر از دی ماه 55 تا بهمن 57 را به هدی سپردم. هدی این دوره را به شوق و اشتیاق و وسواس تمام پیش برد. به دلایلی که جای بحث آن نیست، این برنامهها ساخته نشدند، اما هدی حاصل کارش را تحت عنوان "دو سال آخر" و با نام "ه. موحد" و توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رساند و فکر میکنم این اولین اثر چاپی هدی صابر باشد.
در خرداد 60 که تقابل سازمان مجاهدین و بنی صدر با نظام اوج گرفته بود، و بوی درگیری مسلحانه هرروز بیشتر به مشام میرسید، در سالگرد چهارم خرداد، برنامهای کوتاه را با هدف تجلیل از بنیانگذاران سازمان بالای آنتن بردیم. خیلیها به ما گفتند نکنید اینکارا، ولی من تحلیل م این بود که باید حساب بنیانگذاران سازمان را از باند رجوی جدا کرد. نباید اجازه دهیم به اعتبار مقابله با مسعود رجوی، شهدای گرانقدر و بنیان گذار سازمان زیر سوال بروند. امری که در نهایت محقق شد و عملاً نام رهبران اولیه سازمان به فراموشی سپرده شد.
هدی عاشق رهبران اولیه سازمان بود، اسم بچه هایش را هم به همین اعتبار "حنیف" و "شریف" گذاشت.
تیم ما به دلیل عدم وابستگی به جریانات حاکمیتی چندان دوام نیاورد و در نیمه دوم سال 60 من مجبور شدم از مسئولیت گروه سیاسی تلویزیون کناره گیری کنم و هرکدام از بچهها به جایی رفتند. بعضی برای همیشه از سازمان رفتند و بعضی مثل هدی به گروه اقتصادی تلویزیون و نزد سعید اعتمادی کوچ کرد.
ما نیز برای برههای به ساخت مجموعهای تحت "بحران مسکن" با همکاری وزارت مسکن و تلویزیون اقدام کردیم و در بهمن ماه 60 با بازگشایی دانشگاهها تحت عنوان " ترم 25 واحدی" به دانشگاه بازگشتیم و بعد سر از مناطق جنگ زده خوزستان درآوردم.
از آن پس هروقت به تهران میآمدم سری به هدی میزدم. هدی در آن شرایط دچار بحران خانوادگی بود. اما درس بزرگی که من در این دوران از هدی گرفتم، این بود که هم حنیف و شریف را تر و خشک میکرد و هم برای حفظ کیان زندگی از هیچ کوششی فروگذار نکرد و هم فعالیتهای فکری و کاری و سیاسی اش را با جدیت تمام دنبال میکرد. و بالاخره موفق شد قطار زندگی اش را به مسیر بازگرداند.
هدی هدایت گری بود که صبر صابران را داشت. صبوری، آرامش، استقامت و پشتکار و تعلم و برنامه هدی مثال زدنی بود. به شوخی به دوستان میگفتم ساعت من هدی است. او جوانمرد و رادمردی بود که به تختی و جوانمردان ارادتی ویژه داشت. یادم هست به شدت تحت تأثیر"شاه حسینی" این پیرمرد شریف و مبارز قرار داشت. بهمنش که این روزها با مرگ دست و پنجه نرم میکند کمک زیادی به وی کرد.
هدی به تدریج قرآن محورتر و موحدتر میشد. او خدا را عاشقانه و عارفانه دوست میداشت و نجات مردم بویژه مردم مستضعف و دررنج تمامی فکر و ذکرش بود، آن چه در خرمشهر و در زاهدان و جای دیگر انجام داد در راستای رسالتی بود که بر دوش خود حس میکرد.
هدی برادر کوچک من بود، اما هرروز که از رفاقتم با او میگذشت او را بزرگ تر از خویش میدیدم. هدی به راستی انسان تراز مکتب بود. او به مصدق و شریعتی و مهندس سحابی ارادتی ویژه داشت. همه دوستان ملی- مذهبی را احترام میکرد، اما مهندس سحابی برای او چیز دیگری بود.
هدی زنده است تا حقیقت زنده است. به تدریج نوشته هایش ریتم و آهنگی محکم و استوار پیدا کرد، انگاری نظم ریاضی وارش را به نوشته هایش هم تزریق کرده بود، جملاتی کوتاه با صلابت و قدرت و استحکام فوق العاده، ایمان به سادگی از میان نوشته هایش به مخاطب تزریق میشد. او روح و جان قرآن را به خوبی فهم کرده بود، او براستی یک موحد بود. " ها. موحد"
"من المومنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا"
از مومنین بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند. پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند ( تا به راه خدا شهید شدند) و برخی به انتظار مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند. (آیه 23 احزاب 33)
برگرفته از یادنامهی ششمین سالگرد شهادت هدی صابر
* متن کامل سخنرانی بر مزار هدی صابر در ششمین سالگرد شهادت