چهرهای مصمم، نگاهی جدی و تیز و دستانی محکم و گرم. بری از بد قولی و بد عهدی و آشوبناک از آن. فسفر میسوزاند تا ایده خلق کند و اهل تخصیص وقت برای تحقق ایدههایش. البته و صد البته که به حکم انسان بودنش در حال تجربه کردن و آزمودن است، خطا میکند و اشتباه دارد ولی به خوبی توبه را فرا گرفته و اهل بازگشت، بررسی، وارسی و جمعبندی است. از اینرو نظمش نسبت به محیط اطراف افزونتر و رفتارش جدیتر است و این موضوع تطبیق او با محیط اطراف را کمی دچار مشکل میکند و چهرهای تند از او حتی در ذهن دوستانش نقاشی میکند. ولی او به سبب جدی بودن در حال جستجو برای ارتباط هرچه بیشتر با آنچه به صورت واقعی جریان دارد، است. از موسی میگوید، از ضربه مشتش و جدیت او و خطای استراتژیکش؛ او را الگویی عینی و بدون احتیاج به خوابگذار میداند.
کسانی که با او از نزدیک آشنا بودند و حشر و نشر داشتند، سیر تعدیل و تعامل او با اجتماع و اطرافیانش را لمس میکردند. و البته تمامیتخواهان که جدیتش را با منافع خود در تضاد میبینند و او را در مقابل خود همچو سدی محکم مییابند، تصویری خشن از او ارائه میدهند و سرانجام بعد از وقایع سال ۸۸ بدون هیچ دلیلی و بر اساس فضای آن زمان او را در سال ۸۹ به زندان میفرستند.
در خرداد سرخ ۹۰ به او میگویند عزت ایران دار فانی را وداع گفته است. هر زندانی برای خودش یک زندگی در ارتباط با بیرون تعریف میکند و او نیز. در ذهن خویش مهندس را غسل میدهد و کفن میکند و خاطراتش را از پیر و مرادش مرور میکند. به تشییع جنازه میرود! ندای لا الله الا الله تشییعکنندگان در سلولش او را همراه و همنوای آنان میکند. به هاله داغدار تسلیت میگوید و با نهاد ناآرامش به این طرف و آن طرف میرود و با تمام حواسش مراقب جمعیت است و با تعهدی وجودی در پی حفاظت از همه است، مبادا کسی دچار آسیب شود!
لا الله الا الله، لا الله الا الله جمعیت او را آرام میکند ولی ناگهان صدای هاله افتاد! هاله افتاد! او را در سهکنجی سلول میخکوب میکند و تمام سلولهایش را به لرزهای جانکاه میاندازد. گوشش زنگ میزند و پاهایش که توان ایستادن را از دست داده خم میشود و در راستای قطر، چشمش به سه کنج مقابل خیره میگردد. اما او به ماندن در سه کنج عادت ندارد و آدمی نیست که در احساسش آرام گیرد؛ او آدمی نیست که چون چیزی را احساس میکند خیال کند کاری کرده است و درآمیختن با خیال در بستر احساس را حرام میداند. مصمم میشود و. . .
لا الله الا الله، لا الله الا الله. . .
ناگهان خبر تکان دهندهای از زندان تحیر دلواپسان در بند را بر مینگیزاند؛ مردی در زندان کشته شده است، بعد از دو روز و نه از مجرای رسمی خبر آن به بیرون درز کرده است. اعتصاب غذا کرده بود چون قرار بود محافظ هاله باشد ولی لا الله الا الله. . . .
خبر این جریان در فضای آن زمان، طبیعی است ناآشنایان را به ذهنیتی برانداز نسبت به هدی سوق دهد و دوستانی که شاید اطلاع کمتری نسبت به سیر او دارند و او را کمی تند میدانند را نیز به ذهنیتی نه چندان واقعی میل دهد.
اما شاید واقعیت چیز دیگری باشد. هدی هنوز جدی و منظم و حتی با افزوده شدن پسوند «تر» کاملتر شده و از برخی خشکیهای در عمل، به تری و لطافت بسیار بیشتری هدایت شده است. نگاهش تیزتر و گرمی دستانش صد چندان گشته و قطعا پختهتر و عمیقتر از قبل به هستی مینگرد اما این سیر حتی از دید برخی دوستان پنهان مانده است.
شاید این نوشته کمی رنگ و بوی احساس با خود به همراه داشته باشد ولی در تاسی به استاد شهیدم میخواهم در بستر احساس با واقعیات مواجه شوم تا شاید حامل حقیقتی در خور گردم. قصد ایجاد تقدسسازی کاذب نیست. در کلام الله مجید، خداوند متعال در عین نقد و یا حتی مزمت و یا نهی از تقدسهای بیمبنا تقدسسازی میکند. اما تقدسسازی او بر اساس رابطه وجودی مخلوقات و آفریدههایش با خود او است که در ارتباط با افعال مختار یک لفظ «میزان» نیز بر سر رابطه وجودی افزوده میشود. محمد را بشری همانند بقیه میداند ولی او را رحمت للعالمین میخواند؛ چون به جد به رحمت الهی پیوند خورده است. خورشید و ماه را از آن رو که مخلوق او و در سیطره او هستند مقدس میداند و نه آن از آن رو که صاحب ربوبیتی باشند و.... تمایلی به اطاله کلام نیست و فقط به ذکر کوتاهی از یک چند نکته در مورد استاد شهید اکتفا میکنم.
در جامعه ما علیالاصول اصلاح جامعه با حضور در حاکمیت و یا اینکه چه کسی حاکم باشد پیوند جدی خورده است. هدف نقد این رفتار نیست که به نظر میآید با سیر طی شده در جامعه در این سالهای اخیر اشکالات این نگاه تا حدی مشخص گردیده است. البته لازم به ذکر است که نمیشود منکر نقش بسیار جدی حاکمیت در روند اصلاحی جامعه شد. هدی صابر بر اساس تواناییهای خود، سعیش بود که در نظر و عمل خود را معطل این پیوند نکند. یکی از مصادیق این نگاه پروژهای بود که او جهت توانمندسازی و کار آفرینی در استان سیستان و بلوچستان کلید زد. او با همکاری جدی با ارگانهای دولت احمدینژاد و حتی بعد از وقایع سال ۸۸ توان خود را مصروف این پرژوه کرد. و حال تعجبی است که او را فردی تندرو و رادیکال با جهتگیری منفی بدانیم. نمیخواهم جزئیات این پروژه را در این نوشته بیان کنم. علاقهمندان میتوانند به سایت این شهید و یادنامههای سالهای گذشته رجوع کنند.
مرحوم شهید صابر دغدغه جدی نسبت به مطالعه تاریخ و کار ایدئولوژیک داشت ولی آن را در حد دغدغه در نطفه خفه نکرد و با عزمی جدی و آن هم در دوران احمدی نژاد، در حسینیه ارشاد ابتدا مجموعه کلاسهای آموزشی مربوط به تاریخ با عنوان «هشت فراز هزار نیاز» را برگزار کرد و سپس کار ایدئولوژیک مبتنی بر قرآن را با عنوان «باب بگشا» در حسینیه آغاز کرد که با شهادت او این پروژه به اتمام نرسید.
هدی صابر برانداز بود، او برانداز تفکر ایستایی و فیکسیسم بود. گرچه کلاً با تفکر حاکم بر نظام مخالف بود، ولی براندازی تفکر حاکم بر جریانات سیاسی را در اولویت کار خود قرار داده بود. از این رو او در عین براندازی، یک برانداز عرفی، مصطلح و رایج در جامعه نبود.