”من فرزند کوچک انقلاب اسلامی به صحنه آمدم تا حامی مستعضعفین باشم“ این سخنان میرحسین موسوی که به چرایی حضور خود در عرصه انتخابات ۸۸ میپرداخت پژواک آرمانهای بر زمین مانده انقلاب بود که از دهه ۷۰ به بعد به فراموشی سپرده شد. حاکمیت برآمده از انقلاب که کم کم از آرمانهای انقلاب فاصله میگرفت، عدالت اجتماعی به عنوان یک مطالبه عمومی را نیز به فراموشی سپرد تا مستضعفین روزگاری وارثان انقلاب نامیده میشدند به اقشاری بدل شوند که ناچار باید زیر چرخهای توسعه کشور له شوند تا کشور در مسیر توسعه و پیشرفت قرار گیرد.
انقلاب ۵۷ که به تعبیری از هدی صابر بنا بود حامل آرمانهای مشروطه تا دهه ۵۰ شود پس از روند سریع تبدیل شدن به نظام نه تنها آن آرمانها و مطالبات را محقق نساخت بلکه در مسیر ضدیت و مقابله با آرمانهای مشروطه تا دهه ۵۰ قرار گرفت، حضور میرحسین در انتخابات ۸۸ با ایستادگی بر همان اصول و آرمانهای اولیه انقلاب نشان داد که راه برون رفت کشور از بحران و قرار گرفتن در مسیر توسعه و پیشرفت نه عبور، عدول و مقابله با آرمانهای اصیل انقلاب که قرار گرفتن در مسیر صحیح آن آرمانها و اجرای امروزین آن است. او در سخنرانیهای خود رهایی از ترس و رهایی از نیاز را گام اول رسیدن به آگاهی در جامعه بر شمرد و معتقد بود که رنج فقر و درد نان فکر آزادی را نیز در انسان میخشکاند. میرحسین که بیشک در تقسیمبندیهای تاریخی صابر هم چهره و هم واضع دورانی است ـ به این مفهوم که او هم کاریزمای رهبریت یک جنبش اجتماعی را داراست و هم به عنوان متفکر اجتماعی- سیاسی میتواند یک گفتمان دورانساز ارائه کند ـ سعی دارد با بازتولید گفتمان انقلاب ۵۷ داعیهی تمدنسازی نسل انقلابی آن سالهارا احیا کند. بروز و ظهور جنبش سبز در ایران و تاثیرات غیر قابل انکار منطقهای آن نشان میدهد که آرمانهای مشروطه تا دهه ۵۰ هنوز تحولساز و دورانساز است. اسلاوی ژیژک متفکر چپ نو مهمترین جنبش اجتماعی عصر حاضر را جنبش سبز ایران به رهبریت میرحسین موسوی میداند و میرحسین را راه سوم در جهان معرفی میکند و این همان داعیهی تمدنسازی نسل انقلابی دهه ۴۰ و ۵۰ است که با بازتولید امروزین گفتمان انقلاب سال ۵۷ قابل دسترس خواهد بود.
اما همزمان با حاکمیت، جامعهی روشنفکری و بخشی از روشنفکران دینی نیز گاه با شتابی تندتر از حاکمیت به ذبح تئوریک آرمانهای انقلاب پرداختند و در اندیشهشان دغدغهی بخشی از مردم که در آتش فقر میسوزند و حتی گاه آرمان استقلال کشور نیز کمرنگ شد و در زمانهی شیک و سرمایهسالاری که انسان را از هویت خویش تهی میکند و مصرفگرایی را جایگزین ارزشهای انسانی مینماید و به جای یک جامعه آرمانی و انسانی به تبلیغ یک جامعهی مصرفی میپردازد، گروهی از اندیشمندان وطنی نیز که از درک دینامیک تحولات عاجزاند سعی دارند این گونه بنمایانند که تمامی مشکلات و بحرانهای کشور مربوط به آرمانداری نسلی است که در پروسه انقلاب سال ۵۷ مشارکت داشتند.
اما در این میان هدی صابر با سلسله مباحث، ”هشت فراز، هزار نیاز“ آموزگار متد تحولات دورانساز شد، او معتقد بود که تحول منوط به پیشنیازها و رعایت متدهایی است که اگر رعایت شوند تغییرات کیفی، کلان و رو به جلو رخ خواهد داد. خط فکری در مباحث ”هشت فراز، هزار نیاز“ آن بود که متدلوژیای که نیروهای پیشبرندهی تاریخ از آن بهره بردهاند، در بسیاری از اصول ثابت و جهان شمولاند. جمعبندی، برنامه، سازمان، کار، جدیت، پیگیری و دردمند درد اجتماع بودن، بارکشی کیفی دوران و شاخصهی عدالت و برابری از جملهی این اصول ثابت است.
صابر یکی از ویژگیهای رهبران تراز و فرادورانی و انسانهای مدار تغییر را توجه ویژه به اقتصاد مستضعفین و اقشار آسیبپذیر جامعه میدانست. او میرزا و مصدق را از جملهی این رهبران میدانست که چه در جمهوری شورایی گیلان و چه در نهضت ملی شدن صنعت نفت به دلیل توجه ویژهشان به مستضعفین، اقشار مستضعف جامعه همراهی قابل توجهی با این جنبشها از خود نشان دادند. میرزا در یک المان منطقهای و مصدق در یک المان ملی با کرامتبخشی به انسان در دو بازهی زمانی متفاوت، جنبش جنگل و نهضت ملی شدن صنعت نفت را تودهای، مردمی و فراگیر نمایند. بر همین مبنا میرزا ارتشی منسجم از دهقانان و کشاورزان را برای احیای مشروطه، مواجهه با بیگانگان متجاوز و استبداد رضاخانی را سازمان داد و دکتر مصدق در مقابله با استعمار خارجی و استبداد داخلی از حمایت کارگران صنعت نفت و بسیاری از قشرهای مردم که از هیچ کمکی برای پیشبرد اهداف ملی شدن صنعت نفت دریغ نمیکردند، برخوردار بود.
صابر در جلسات تاریخی ”هشت فراز، هزار نیاز“ علاوه بر آموزش رویکرد توحیدی به تاریخ که در بسیاری از زمینهها بدیع و نوآورانه بود با کارتوضیح آرمانداری رهبران دورانی و مطالبات هشت جنبش وسیع اجتماعی در ایران واژگانی چون مساوات، مستضعفین، جامعهی بیطبقهی توحیدی را در مسیر تاریخی خود احیا میکند. او با پذیرش بحرانهای جامعه این بحرانهارا با فرافکنی به نسل آرماندار دهه ۴۰ و ۵۰ که بسیاریشان پهلوانانه به شهادت رسیدند نسبت نمیدهد، بلکه بحرانها را ماحصل بیآرمانی و بیروشی نسلی میداند که به غیر از خود به کسی یا چیزی نمیاندیشند. صابر آرمانداری را راهحل خروج از بحران میداند نه خود بحران.
صابر که در ”هشت فراز، هزار نیاز“ از منظر استراتژیک و نیاز به ایدئولوژی، متدلوژی تحول را آموزگاری کرد در جلسات ”باب بگشا“ با ارائهی درک توحیدی از هستی، از منظر ایدئولوژیک متدلوژی چگونگی مواجهه با بحران و خروج از بحران که نهایتا منجر به تحولات دورانساز خواهد شد را نیز آموزش داد.
صابر که با اسلام مترقیانقلابی بنیانگذاران سازمان به عرصهی سیاسی ـ مبارزاتی کشور وارد شد. بخشی از پروژهی ”باب بگشا“ را از بنبست ایدئولوژیک مجاهدین در سال ۵۳ آغاز کرد.
مجاهدین در سال ۵۳ به یک پرسش تاریخی- ایدئولوژیک میرسند که خداوند چگونه به انسان کانال میزند و راه ارتباط مستقیم و روشمند با خدا چیست؟ چگونه میتوان در بحرانها و هنگام نیاز، با خدا ارتباط بر قرار کرد. این پرسش ایدئولوژیک در نبود بنیانگذاران سازمان و عناصر کیفی- ایدئولوژیک آن که تا سال ۵۳ همگی به شهادت رسیده بودند پاسخ درخوری نیافت و روند مارکسیست شدن بخشی از سران و بدنه سازمان تسریع نمود، سختترین ضربه بر پیکر جنبش مذهبی مترقی و نواندیش ایران وارد آمد.
صابر در باب بگشا از لزوم رابطه استراتژیک، مستمر و همه گاهی با خدا سخن گفت و سعی کرد با کار قرآنی و فهم متدلوژی خدا در مواجه با بحرانهای بشر ، آن را آموزش دهد و در جامعه بحران زده امروز بکار بندد.
بحران از دیگاه صابر تنها در ساختار حاکمیت قابل تحلیل نیست بلکه آن را باید در متن اجتماع جستجو کرد، بحرانهای گسترده جامعه که از کودکان کار تا زنان آسیب دیده امتداد مییابد بیشترین هزینهاش را به اقشار مستضعف جامعه تحمیل میکند . صابر مستضعفین را انسانهای به استضعاف کشیده شدهای میدانست که پشت خط تکامل نگهداشته شدند و اساساً موضوعیت توسعه را رساندن مستضعفین به سر خط تکامل و تکامل همه انسانها در یک جامعه ایده آل میدانست که با آگاهی در چنین جامعهای آزادی و دموکراسی نهادینه خواهد شد.
صابر با ارائه مباحث فکری- ایدئولوژیک در باب بگشا و استراتژیک در هشت فراز هزار نیاز در امتداد اسلام مترقی- انقلابی بنیانگذاران سازمان و شریعتی و ارتقای کیفی روشهای قرآنی طالقانی و بازرگان و سعی در ارائه یک گفتمان نوین مبتنی بر قرآن و توجه هم زمان به سه اصل اساسی استقلال،آزادی و برابری نقش واضح دورانی در مواجهه با نظام سرمایه داری را بر عهده میگیرد و سعی میکند گفتمانی نو در مقابل گفتمان مسلط سرمایه داری که باعث بروز بحرانهای متعدد در جوامع مختلف شده است را ارائه کند.
اما او تنها در مقام تولید فکرو تبیین ایده برای حل بحرانهای جامعه و رساندن مستضعفان به سر خط تکامل قرار نگرفت و پیگیر دغدغه مستضعفین در بستر عمل نیز بود.
صابر به محرومترین روستاهای سیستان و بلوچستان و طرح توانمند سازی حاشیههای زاهدان را اجرا نمود. مدل تحققی این طرح که توسط صابر ارائه شد در بسیاری از جهات بدیع و قابل تعمیم بود، این طرح که نوعی توسعهی مشارکتی در یک المان کوچک به شمار میرفت میتواند الگویی جدید برای روند توسعه یافتگی محرومترین نقاط کشور قرار گیرد.
او در طرح توانمندسازی حاشیههای زاهدان نشان داد که تفکرات بر آمده از آرمانهایش قابلیت اجرای دارند و فاصلهای بین فکر و عمل او نیست.
صابر آموزگار زیستن در مدار آرمانها و ارزشهای بلند انسانی در زمانهی غلبهی نسبیزدگی سرمایهسالاری در جامعه بود. او هر لحظه از زندگیاش را با آرمانهاش زیست و آرمانهای او هنوز هم پیش چشمان ما زنده است زیرا که:
”صابر شعر خونبار بهاران است هنوز“